عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

یه عالمه خبر

سلام نفس من عمر و زندگی من خیلی بلا شدی، هر چی بیشتر میگذره ، بیشتر عاشقت میشم     چند روز پیش برقها رفت و تلفن قطع شد ، منم که از صبح که بیدار میشم می افتم رو تلفن تا شب،برای همین خیلی عصبی شدم،یه تلفن قدیمی داشتیم رفتم و آوردمش ولی دیدم خرابه،داشتم غر غر میکردم که یه دفعه اومدی جلو و بهم گفتی چته؟   و بعدشم گفتی ای بابا   سرمو برمیگردونم ، میبینم رفتی تو دستشوئی و داری مثلا دست و صورتتو میشوری . البته شستن که نه ، بدتر همه جا رو کثیف میکنی دو سه روز پیش...
24 بهمن 1390

پست درسایی

سلام عشق من تا اومدم پای کامپیوتر،تو هم اومدی و منم گفتم بذار یه پست خودت برای خودت بنویسی اینم از اتفاقات امروز به روایت درسا جونی الهی من قربونت برم ، عسلم   فععععععععععععععععععععععععکبکبکببببببببببش ذذممممممممم/»؟» ئئ ..طرثذزیزت هوذ.لادددددددددددددددد.ر زط٠٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢٢ ٢٥٢٢ لنننلنننننلننننننننننننلل لللببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب ببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب ظبرغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ ...
14 بهمن 1390

پست یلدایی

  سلام عمر و نفس من   فردا شب یلداست ، اومدم شب یلدا رو بهت تبریک بگم عشق کوچولوی من آخه شاید فردا بریم پیش عزیز و آقاجون تا جمعه و دیگه نمیتونم بهت تبریک بگم     پس یلدات مبارک ،یه کادو هم برات گرفتم برای تبریک یلدا و تشکر ازت بابت همه مهربونیات و اینکه کنارمی، یه کت کرم و قهوه ای         ...
13 بهمن 1390

درسا مریض شده

سلام عزیز دل مریم الهی من فدات بشم و نبینم که مریض شدی    دیدم حالت بهتر که نشد هیچ ، داره بدترم میشه ، با ایمان و هدیه بردمت دکتر. دکتر هم گفت یه ویروس جدیده که از هوا گرفته ، بهت شیاف استامینوفن و شربت پروفن و یه شربت سینه داد و گفت یه هفته هم طول میکشه تا خوب بشه الان ساعت 8 شبه و تو از صبح هیچی نخوردی و الانم خوابیدی   این عکس رو همین الان ازت گرفتم ...
9 بهمن 1390

این چند وقت

سلام نفس من  عشق من چند وقت نبودم و نتونستم برات پست جدید بزارم ،توی این تعطیلی ها رفته بودیم پیش عزیز و آقاجون هوا خیلی خیلی سرد بود و همه داشتیم یخ میزدیم،مامانی شله زرد نذر داشت و عزیز هم عدس پلو ،با اینکه خیلی سرد بود ولی خیلی خیلی هم خوش گذشت و شما هم تا تونستی با من و عزیز برف بازی کردی بعدشم که اومدیم خونه ،من رفتم با فروغ خرید و شما رو خونه مامانی گذاشتم دیروز هم با خاله کتی رفتم بیرون و کتی برات رنگ انگشتی و دو تا سی  دی و کیف سی...
9 بهمن 1390

کارای درسا جونی

                                  سلام عزیز دلم   یکی یه دونه ی من یه کم از کارایی که میکنی برات بگم سر سفره بهم میگی نوشابه میخوای و وقتی برات میریزم اول میگیری دم گوشت و میگی گــــاد (گاز)ازت میپرسم مامان مریم چیه توئه ؟میگی ماه منه ازت میپرسم اگه مریم یه روز تو رو نبینه چی میشه ؟ زبونتو در میاری و سرتو کج ...
30 دی 1390

درسا جونی و عکس

                    سلام عمر و نفس من دیروز عمه مرجان زنگ زد و برای شام دعوتمون کرد ، منم با شما حاضر شدم و ساعت 7 راه افتادیم که بریم ،بین راه یه جیگرکی بود و شما پشت ویترینش وایسادی و جوجه ها رو به من نشون دادی و گفتی که میخوای.هم دلم میخواست برات بخرم چون هوس کرده بودی ، هم دلم یخواست برات نخرم ، چون میدونستم الان لباسهاتو کثیف میکنی ، ولی گفتم اشکال نداره لباس هات کثیف بشه ، رفتیم تو و روی صندلی نشستیم ...
28 دی 1390