درسا جونی و عکس
سلام عمر و نفس من
دیروز عمه مرجان زنگ زد و برای شام دعوتمون کرد ، منم با شما حاضر
شدم و ساعت 7 راه افتادیم که بریم ،بین راه یه جیگرکی بود و شما
پشت ویترینش وایسادی و جوجه ها رو به من نشون دادی و گفتی
که میخوای.هم دلم میخواست برات بخرم چون هوس کرده بودی ،
هم دلم یخواست برات نخرم ، چون میدونستم الان لباسهاتو کثیف
میکنی ، ولی گفتم اشکال نداره لباس هات کثیف بشه ، رفتیم
تو و روی صندلی نشستیم و شما یه سیخ دل و یه سیخ جیگر
خوردی و یه سیخ هم بال برات گرفتم ولی یه دونه اش رو بیشتر
نخوردی و بقیه اش رو برات آوردم و خونه عمه مرجان خوردیش .
دیروز صبح هم برات بسته آموزشی تراشه های الماس رو خریدم .
شب هم تاساعت 5 داشتم جزوه هاشو میخوندم و امروز هم روز اول
آموزشت بود ، اولین کلمه مامان
حالا چند تا عکس از درسا جون که دیروز ازش انداختم
اینجا داره قر میده
اینجا داره ادای منو در میاره
اینجا خسته شده و نمیخواست دیگه عکس بندازه
اینم که دیگه معلومه ، مثلا ژست گرفته
اینجا قایم موشک بازی میکردیم ،درسا الان قایم شده
الهی من قربون اون قایم شدنت بشم