عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

اولین سال خانم جون

    دلم ستاره ستاره برای تو تنگ است  برای دیدن روی ماه تو دلم تنگ است  درون من دل خسته ندانم چیست؟  که اینگونه برای وجود تو دلتنگ است  بیا درون قلب من عاشق غمگین  برای چیدن تو از آسمان خیال دلم تنگ است  ببین چگونه می آفرینمت ز بوی بهار  زمستان گذشت و هنوز برای تو دلم تنگ است ...
17 ارديبهشت 1391

این چند وقت

سلام عمر و نفس من     الهی قربونت برم من که دیگه بزرگ شدی ، این چند وقته خیلی درگیر بودم و نتونستم برات بنویسم ، اول اینکه مامان فهیمه 91/2/3 از کربلا اومد و ما هم رفتیم دیدنش و شما برای اولین بار بود که یه ببعی رو دیدی که داشتن میکشتنش .البته موقع سر بریدنش شما رو بردیم سر کوچه تا نبینی و بعدش دیدی سر ببعی افتاده گوشه کوچه و توی جوب هم یه عالمه خونه ، بعد که اومدیم تو خونه همش میگفتی ببعی با گاگو (چاقو) مرد و همش هم میگفت: مامان ، مامان ، گردنم ، منو نکت (نکش) سه شنبه 91/2/5 هم بردمت مهد کودک و قرار شد که از شنبه ببرمت اونجا و تا 3 روز به صورت آزمایشی بری و...
14 ارديبهشت 1391

درسا و سرزمین عجایب

            سلام گوگولی من  عزیز دل مریم      دیروز 91.1.29 میخواستیم بریم دنیای شادی ، ولی اتوبان خیلی شلوغ بود ورفتیم سرزمین عجایب خیلی خیلی خوش گذشت ، حسابی بازی کردی        سری قبل که رفتیم ، میخواستم بدم رو صورتتو نقاشی بکشن، که نذاشتی.اما این سری تا بهت پیشنهاد دادم قبول کردی.خیلی بامزه شدی و منم دادم همونجا یه عکس ازت انداختن، ولی وقتی رفتم عکستو بگیرم ، نشناختمت ، آخه اینقدر صورتتو پررنگ کرده بود ، تازه برات خط چشم هم کشیده بود.اصلا قشنگ نشده بود عکست . ...
30 فروردين 1391

عشق کوچولوی من

    شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد    بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و    آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم    تا بدونی که چقدر  دوستت دارم    درسا عاشقتم ...
29 فروردين 1391

عکسهای درسا جونی

عشق من سلام این عکسها رو همین امروز ازت انداختم دلم نیومد نذارمشون     مثل توت فرنگی شدی ، قربونت برم من ساعت 12 ظهرشنبه ،91.1.26 داریم میریم خونه عزیز علی برای آش پشت پای مامان علی آخه جمعه رفت کربلا این بالشت رو پنج شنبه برات خریدم خیلی دوسش داری ، هر جا میری با خودت میبریش   قربونت برم من ، برای اولین بار خودت رفتی رو تختت و خوابیدی همین امروز ، ساعت 4 بعداز ظهر ...
26 فروردين 1391

درسا ، فرشته ی من

            میخوام بنویسم      نمیتونم      فقط یه کلمه به ذهنم میرسه       درسا      تموم شد ، اینم پست امروز      ...
23 فروردين 1391

درسا جونی

    سلام قشنگ من    این روزها خیلی خیلی بامزه شدی و منم همش دارم از دست کارای تو میخندم  هوا هم چند روزه خوب شده و من و تو هم دوباره عصرها میریم بیرون و با همدیگه بستنی قیفی میخوریم . یادش به خیر پارسال وقتی برات بستنی میخریدم از سر تا پاتو نوچ میکردی و آخرشم به خاطر نوچ بودن دستات گریه میکردی و منم با یه شیشه آب معدنی ساکتت میکردم و همه هم تو خیابون بهت میخندیدن ، چون خیلی بامزه بستنی میخوردی ، اما امسال روز اولی که برات بستنی خریدم ، منتظر کثیف کاری بودم ، اما دریغ از یه قطره بستنی که رو زمین بریزه ، چه برسه به لباس و دستات    ...
20 فروردين 1391

خبرای عید 91

سلام عزیزم عیدت مبارک باشه عشق من میخوام از این 13 روز عید برات بگم،سال تحویل شما خواب بودی و بابا علی منو بیدار کرد،بعد از اینکه سال تحویل شد منم شروع کردم به گریه کردن(خودمو لوس کرده بودم)بابا علی رفت بیرون و منم خوابیدم تا ساعت 10،بعد شروع کردم به تلفن زدن و تبریک گفتن عید تا ساعت 12 ، بعد با هم رفتیم حموم و بعدش خونه مامانم برای ناهار و عید دیدنی،شام هم خونه مامان بزرگ علی دعوت بودیم و ساعت 11 شب عمو علی زنگ زد به بابا علی که بیاید الان بریم شهرستان و ما هم که پایه راه افتادیم و...     نزدیک دو راهی چالوس بودیم که یه دفعه یه بار...
16 فروردين 1391