یه عالمه خبر
سلام نفس من
خیلی بلا شدی، هر چی بیشتر میگذره ، بیشتر عاشقت میشم
چند روز پیش برقها رفت و تلفن قطع شد ، منم که از صبح که بیدار میشم
می افتم رو تلفن تا شب،برای همین خیلی عصبی شدم،یه تلفن
قدیمی داشتیم رفتم و آوردمش ولی دیدم خرابه،داشتم غر غر
میکردم که یه دفعه اومدی جلو و بهم گفتی چته؟
و بعدشم گفتی ای بابا
سرمو برمیگردونم ، میبینم رفتی تو دستشوئی و داری مثلا دست و
صورتتو میشوری.البته شستن که نه ، بدتر همه جا رو کثیف میکنی
دو سه روز پیش یه دفعه بدو بدو رفتی تو اتاقت و عروسکتو
برداشتیو اومدی انداختی جلوی شومینه،گفتم چرا اینجوری
کردی ؟ گفتی: نی نی ، اتاگ (اتاق) ، گک (یخ) ، یعنی
نی نی تو اتاق یخ کرده و یه دفعه گفتی نی نی
ایبونی (حیوونی) و بازم من
اگه تو خونه یه چیزی بخوای و من بهت ندم میای بهم میگی : گلم
، گیگل (جیگرم) عجیجم (عزیزم) منم میخندم و تو به مرادت میرسی
چند روز پیش بردمت حموم و رنگ انگشتی هایی رو که
کتی برات گرفته بود رو آوردم و حسابی با همدیگه بازی کردیم و
شما هم خیلی ذوق میکردی
چهارشنبه 90/11/19 با کتی و علی و بابا علی رفتیم بیرون ، اول رفتیم
شهر شکلات،علی و بابا علی تو ماشین نشستن و من و کتی و مهدیه
و شما رفتیم تو و منم از فرصت استفاده کردم و از خجالت کارت بابائی
دراومدم و بعدش رفتیم بام تهران و شام خوردیم ، تو هم که بداخلاق
و نق نقو ، همش گریه میکردی و بهونه الکی میگرفتی
پنج شنبه هم هدیه و بهادر اومدن خونمون و شما خیلی خیلی
خانم بودی و اصلا اذیت نکردی
جمعه هم رفتیم خونه مامانی اینا و شبم به اصرار همه موندیم وشنبه
صبح هم رفتیم راهپیمایی،البته برای دیدن خاله شادونه و ...
یکشنبه 90/11/23 هم رفتیم خانه اسباب بازی ، برای بار دوم بردمت
، دفعه اول خودم پیشت موندم ولی این بار میخواستم ببینم که تنهائی
میمونی یا نه که دیدم بله ،ساعت 11:30 گذاشتمت تا 12:30اومدم بیرون
و وقتی برگشتم دیدم داری با بچه ها اینقدر قشنگ بازی میکنی و منم
دلم نیومد بیارمت خونه و تا 1:30 خودمم پیشت بودمم و با هم بازی
میکردیم.تا من نبودم با بچه ها بازی میکردی ولی منو که دیدی همش
میخواستی با من بازی کنی ، الهی من قربونت برم عسلم
اینم چند تا عکس از یکی یه دونه ام
راستی چهارشنبه برات یه خونه هم خریدم ، آخه همش با بالش برای
خودت خونه درست میکردی و خیلی دوست داشتی،منم برات یه
خونه خوشکل خریدم ، حالا همش به من میگی
بیا مهمونی
اینم از بستنی خوردن درسا
اینم از پرتقال خوردن درسا
اینجا از حموم اومده بود و دمپائی روفرشی پاش کردم و بهش گفتم
اگه از پاهات دربیاری خودم میپوشم ، چند دفعه درآورد و قایم کرد
و منم پیداش کردم و اونم برای اینکه من پیداش نکنم تو
شلوارش قائم کرد ، خیلی از دستش خندیدم
الهی من قربون اون سادگیت بشم ، عزیز دلم
اینجا داره ادای علی رو درمیاره که هر وقت از بیرون می آد میره
جلوی شومینه و میگه یخ کردم