عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

کودکان

کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند. اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند. اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند. اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموز...
17 خرداد 1391

بابام و باباش

بارها میشد که کنارم باشد ولی دلم با او نباشد اما پدر هر جا که باشد دور و نزدیک شک ندارم که دلش هر لحظه با من است... بابا مهدی خیلی دوست دارم ، روزت مبارک     علی جون ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صمیم قلب دوستت دارم . . .   صدای خسته ات را که شب به خانه باز می گردد ، به تمامی نورها و عطرهای پیرامون، ترجیح میدهم . آمده ای به خانه با کلیدهای تجربه در دست ، از سمت تلاش های مردانه و غرور آفرین . آمده ای به خانه و توئی که تنها و همیشه در خانه اندیشه منی.     ...
16 خرداد 1391

روزانه های مریم و درسا

سلام عشق من این چند وقت اصلا حوصله ندارم ، نمیدونم چرا ، خیلی کلافه ام  همش غر میزنم به علی  گیر میدم  خودمم میدونم الکیه  اون بیچاره هم هیچی نمیگه.. .         خب از این حرفها بگذریم ، میرسییم به کارای عشقم اول اینکه صبح که بیدار میشی ، اول تختتو مرتب میکنی و  دست و صورتتو میشوری و بعد صبحونه میخوری و بعدشم مسواک و بازی و رقص دوم اینکه بعد از ظهر ها من و درسا با دوچرخه میریم بیرون ، یه سه ساعتی تو خیابونها میچرخیم ، وقتی هم که میریم تو خیابون همه بهت میخند...
11 خرداد 1391

این هفته ی من و درسا

   سلام همه زندگی من الهی قربونت برم من که روز به روز شیرین تر و خوردنی تر میشی میخوام این هفته رو برات بگم عشق من شنبه : خونه بودیم و همش سر به سر هم گذاشتیم وبازی کردیم ، البته آخر شب رفتیم خونه مامانم برای تبریک روز مادر        یکشنبه : نامزدی شهره (دختر عمه باباعلی) بود           منم ساعت 2 با شما رفتم خونه مامانی و حاضر شدم و شما رو گذاشتم اونجا و خودم با علی رفتم ، شرمنده که نبردمت آخه اصلا جای شما نبود شب که برگشتم ، وقتی زنگ زدم صدای جیغتو شنیدم ...
30 ارديبهشت 1391

برای درسای خودم

     مثل یه نور کوچولو اومدی ستاره شدی مثل یه قطره بارون اومدی و سیل شدی مثل ستاره بی تو شبام تیره و تاره   حتی ستاره برق نگاهتو نداره  مثل یه تپه کوچولو بودی و کوه شدی مثل یه جوی باریکی بودی که رودخونه شدی  مثل ستاره بی تو شبام تیره و تاره حتی ستاره برق نگاهتو نداره ...
27 ارديبهشت 1391

هفته ای که گذشت

سلام یکی یه دونه ی من میخوام این هفته ای رو که گذشت رو برات بگم : شنبه صبح  شما رو گذاشتم خونه مامانی و با کتی رفتم نمایشگاه کتاب و برات یه عالمه کتاب های خوب و آموزشی خریدم یکشنبه هم تولد علی بود و مامانم و خاله کتی اینا اومدن خونمون و یه تولد کوچولو برای یه بابای مهربون            دوشنبه هم با شما گل دختری رفتم بیرون    سه شنبه هم رفتم خونه مامانی اینا برای شام و آخر شب هم رفتیم پارک یه خبر خیلی خیلی  مهم که بابا علی دوباره ماشین خرید ، اما ب ابا ...
23 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

                               سلام عزیز دلم میگم تا حالا خیلی برات نوشتم ، بذار یه کم از خودم و مامانم بنویسم ، آخه روز مادره     در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست                 مادرم! دعایم کن که با دعایت ، دلم خانه دردها نیست                              ...
21 ارديبهشت 1391

کارای درسا جونی

   سلام نفسکم  گل من ، چند وقته که یه حرفهایی میزنی که من از خنده غش میکنم ، خیلی خیلی بامزه حرف میزنی   دیروز بهت میگم : برو ماهواره رو خاموش کن میخوایم بریم ، برگشتی به من میگی بذار حسین تهی گوش کنم بعد میام بریم   بهت میگم برو برستو بیار موهاتو شونه کنم : میگی نه بزار پریشون باشه داشتیم میرفتیم بیرون بهم میگی کلاه بذار خوش تیپپ بشم ، بعد بریم ددلی راستی یه خبر دیگه ، شما دوچرخه سواری رو یاد گرفتی  ، البته چون موقعی که میخواستم برات بخرم به حرف آقای فروشنده گوش کردم و یک سایز بزرگتر برات خریدم ، الان پاهای خوشگل کوچولوت نمیرسه بهش و ...
21 ارديبهشت 1391

تولد علی جون

           در ستاره بارانِ میلادت   میان احساس من   تا حضور تو   حُبابی است از جنس هیچ   از دستان من   تا لمس نگاه تو   آسمانی است به بلندای عشق   جشن میلادت را به پرواز می روم   دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها   آسمانی که نه برای من   نه برای تو   که تنها برای “ما” آبیست    علی جونم ، امروز یکشنبه 91/2/17      امروز سالروز تولد توست و من برایت هدیه ای نخریده ام   ...
17 ارديبهشت 1391