عزیز دلمی
سلام فندق دو سه روز پیش در پنجره آشپزخونه رو باز کردم تا یه کم هوای خونه عوض شه بهت کفتم بیا دم پنجره وایسا و بیرونو نگاه کن آخه وقتی پاهاتم بلند میکردی فقط چشمات به زور میرسید بالای پنجره هر کی از هر کی از کوچه رد میشد صداش میکردی تا ببیننت ولی دریغ از یه نفر که نگات کنه همه دنبال صدا میگشتن ولی چون کوچولو بودی کسی پیدات نمیکرد ولی چونکه شیشه قدی بود تو همه رو میدیدی دیدم هی میائی این طرف بازم میری پشت پنجره چون خیالم راحت بود که قدت به پنجره نمیرسه و چون خیلی کار داشتم اصل...
نویسنده :
مریم
4:35