عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

بیمارستان

درسا جونم هیچ وقت دلم نمیخواد اون روزها رو یادم بیارم ولی دلم میخواد همه چی رو برات بنویسم تا اگه یه روزی آلزایمر گرفتم حداقل خودت بتونی بخونی چند روز بود که بیحال بودی بردمت دکتر گفت چیزی نیست بعد دیدم حالت بهتر که نشد هیچ بدتر هم شدی دوباره با بابایی بردیمت دکتر تا تو رو دید گفت باید بستری بشی گفت عفونت روده گرفتی نمیدونی چه حالی شدم من که خودم از یه آمپول سکته میکنم چطوری تو رو بستری کردم وبه دستت سرم زدن بماند۳ روز بستری شدی تازه بعد ۳ روز با مسئولیت خودم مرخصت کردم خیلی روزهای بدی بود درست تو تاریخ ۱۸/۵/۸۹ بستری شدی الهی مامان قربونت بره خوشکلم تو دستت سرم بود همش میخواستی از دستت بکنی.دیگه کلافه شه بودی نمیدونی با چه ...
19 بهمن 1389

درسا

درسا جون الان ساعت ۳:۵ دقیقه صبحه ۲/بهمن/۸۹ خوابم نمیاد همش بالا سرتم دارم نگات میکنمو هی بوست میکنم خیلی دوست دارم!  عاشقتم کوچولوی من                        ...
17 بهمن 1389

مرواریدهای کوچولو

سلام زندگی من! همین نیم ساعت قبل داشتم باهات بازی میکردم که بخوابی یهو دیدم یه مروارید دیگه تو دهنت نیش زده اینقدر خوشحال شدم و دست زدم که بابائی از خواب بیدار شد(بابائی ببخشید)آره عزیزم این نهمین دندونت بود ۶تا بالا داری و۲تا هم بائین البته با این یکی شد ۳تا.....درسا جونم دندونات کوش؟ ...
12 بهمن 1389

آره

چند روزه یاد گرفتی هر چی سوال ازت میکنم میگی آره بهت میگم غذا میخوای؟ میگی آره  میگم بریم بیرون؟ میگی آره  میگم دوست بسر میخوای ؟میگی آره خب معلومه عزیزم بهت رو دادم اینجوری شد!   ...
7 بهمن 1389

عزیزم ببخیشد

مثل فرشته ها میمونی ببخشید اگه اذیتت میکنم دست خودم نیست میدونی چیه؟هر وقت که میخوابی میام بالا سرت میشینم و نگات میکنم همش اذیتت میکنم که بیدار شی دوست ندارم بخوابی  آخه وقتی میخوابی خونه خیلی ساکت میشه دلم میخواد بیدار باشی و هی صدای منو در بیاری الان ساعت ۲:۴۳ دقیقه شبه تو مثل فرشته ها خوابیدی  خوابهای خوب ببینی عزیزم! ...
6 بهمن 1389

خسته شدم نی نی شیطون

سلام دری جون من اومدم تا بنویسم چقدر شیطون شدی!  به جون خودت دیگه کم آوردم یعنی ۱ دقیقه آروم نیستی همش یا داری دست تو سه راهی میکنی یا کله عروسکهاتو میکنی یا شیشه شیرتو میریزی رو میز تلویزیون بعدبا دستت روش میکشی یا از گاز بالا میری یا سبد سیب زمینی رو برمیگردونی امروز هم که شام خوراک داشتیم برات یه ذره گذاشتم تا خودت بخوری بعدش تو رو دادم دست بابائی اونم که ریلکس یه لحظه برگشتم دیدم تمام دیوارو کردی خوراک  بعد از رو دیوار داری لیس میزنی و میخوری!جون من خودت بگو از دستت چی کار کنم؟     ...
5 بهمن 1389

عزیز دل مامان

اول که بی بی چک گرفتم ودیدم جوابش مثبته باورم نمیشدخونه مامانی اینا بودیم علی خیلی خوشحال شد فردا صبح رفتم آزمایش خون داد دیدم بله یه نی نی تو راه دارم دیگه مراقبت کردم تا ۹ ماه بعد تو بیمارستان تهرانپارس ساعت ۲ بعداز ظهر به دنیا آمدی
3 بهمن 1389

بعد از تولد

بعد از اینکه از بیمارستان آمدیم خونه تا ۱۰روز خونه خودمان بودیم بعد رفتیم خونه مامانی اینا تا ۴۰ روز درسا جونم تو دیگه شده بودی همه زندگی من و بابایی خیلی دوست داریم عزیزم خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنم بزرگ شدی الان ۱ سال و ۳ماه و۱۶ روزه هستی خیلی شیرین شدی خیلی هم شیطون! ...
3 بهمن 1389