بلا شدی
بذار بگم چقدر خرابکاری و پرو
دیروز یه سری از عروسکهای پولیشیتو انداختم تو ماشین لباسشوئی( آخه دارم خونه تکونی رو شروع میکنم کم کم)همین که
عروسکهارو درآوردم و اومدم بندازم رو طناب تا خشک بشن برگشتم دیدم داری
خودتو به زور میکنی تو ماشین لباسشوئی تازه کلی هم منو دعوا کردی که
نذاشتم بری باهام قهر کردی و سرتو گذاشتی رو مبل و الکی گریه میکردی...
اینا رو ولکن دیشب اپیلیدی مامانو برداشتی و هی کشیدی رو دستت و جیغ
میزدی و میخواستی روشنش کنم اول نکردم بعد گفتم روشن کنم خودت
بیخیال میشی روشنش کردم از دستم گرفتی و رو دستت کشیدی داشت
دردت میومد هی میگفتی اوف اوف ولی تا خاموش میکردم جیغ میزدی هیچی
دیگه خانم نصف دستشو اپیلیدی کرد و هیچی نگفت...
بگم خونه مامانی چی کارکردی: خونه مامانی شام رو برای درسا تو ظرف جدا
ریختیم بعد بشقابتو برداشتی رفتی پشت ما نشستی خونه مامانم چون
خیلی گرم بود درسا با تاپ و شورت بود دیدم خیلی ساکته و اصلا صداش نمیاد
رفتم دیدم با یه دستش پوشکشو کشیده جلو و با اون یکی دستش داره تند
تندهویجها و مرغارو میکنه تو پوشکش خدایا یه صبری به من بده تا
دیوونه نشدم
تازه یه کار دیگه هم کردی اومدی تو آشپزخانه و دست زدی به فلفل گفتم درسا
جیز گفتی نه هام هام برداشتی و خوردی گفتم تند مامانی اه اه... میگفتی
به به ...
اینم یه سبد گل برای ۲تا گلم (علی جون و درسا جون)
اینقدر بهت میگم دوست دارم تا خسته شی...