خبرای عید 91
سلام عزیزم
عیدت مبارک باشه عشق من
میخوام از این 13 روز عید برات بگم،سال تحویل شما خواب بودی و بابا
علی منو بیدار کرد،بعد از اینکه سال تحویل شد منم شروع کردم به گریه
کردن(خودمو لوس کرده بودم)بابا علی رفت بیرون و منم خوابیدم تا
ساعت 10،بعد شروع کردم به تلفن زدن و تبریک گفتن عید تا ساعت
12 ، بعد با هم رفتیم حموم و بعدش خونه مامانم برای ناهار
و عید دیدنی،شام هم خونه مامان بزرگ علی دعوت بودیم و ساعت
11 شب عمو علی زنگ زد به بابا علی که بیاید الان بریم شهرستان
و ما هم که پایه راه افتادیم و...
نزدیک دو راهی چالوس بودیم که یه دفعه یه باراباس (یگان ویژه) جلومون
رو گرفت و 600 تومان پیاده مون کرد. مملکته داریم
رفتیم شهرستان و فوق العاده خوش گذشت ، 5 فروردین اومدیم تهران
و همون روز به اصرار مامان علی رفتیم شمال پیش خواهر شوهر که
چشمتون روز بد نبینه ، شنبه 6 صبح رسیدم شمال و دوشنبه 9
صبح تهران بودم . اینقدر اعصاب من و علی رو خرد کرد با غر غر هاش
که نه من و نه علی نتونستیم تحملش کنیم .
اومدیم تهران و رفتیم عید دیدنی ، خیلی خوب بود تا همین امروز که دوباره خواهر علی اومد خونمون و با حرفاش اعصابمو خرد کرد
و منم قسم جون درسا رو خوردم به بابا علی گفتم دیگه پامو تو
خونشون نمیذارم یا بدون درسا میرم و حالشو میگیرم،خیلی خیلی
از دستش ناراحتم
اینم چند تا عکس از این شمال مسخره ای که رفتیم