عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

این چند وقت

1391/2/14 2:46
نویسنده : مریم
816 بازدید
اشتراک گذاری


سلام عمر و نفس من

  

الهی قربونت برم من که دیگه بزرگ شدی ، این چند وقته خیلی درگیر

بودم و نتونستم برات بنویسم ، اول اینکه مامان فهیمه 91/2/3 از کربلا

اومد و ما هم رفتیم دیدنش و شما برای اولین بار بود که یه ببعی رو

دیدی که داشتن میکشتنش .البته موقع سر بریدنش شما رو بردیم

سر کوچه تا نبینی و بعدش دیدی سر ببعی افتاده گوشه کوچه و توی

جوب هم یه عالمه خونه ، بعد که اومدیم تو خونه همش میگفتی ببعی

با گاگو (چاقو) مرد و همش هم میگفت: مامان ، مامان ، گردنم ، منو

نکت (نکش)


سه شنبه 91/2/5 هم بردمت مهد کودک و قرار شد که از شنبه ببرمت

اونجا و تا 3 روز به صورت آزمایشی بری و اگه موندی ، بعدش ثبت نامت

کنم . روز اول چون برات تازگی داشت بد نبودی، ولی بدون من تو کلاس

نمیرفتی ، روز دوم نسبت به روز اول بدتر شدی و همش گریه میکردی

و مربی و مدیر مهد گفتن که باید روز سوم درسا رو بذاری و بری تا عادت

کنه و اگه خیلی بی تابی کرد به من زنگ میزنن که من بیام ، روز سوم

خیلی بد بود، من اصلا به حرف مربی گوش ندادم و تو رو تنها نذاشتم ،

ولی اصلا از بغل من پائین نمیرفتی و همش گریه میکردی و میگفتی

من مریم ندارم ، با اینکه بچه ها رو میدیدی که دارن نقاشی میکشن

یا با اسباب بازی های مهد بازی میکنن ، بازم تو کلاس نمیرفتی و

بیرون کلاس تو بغل من بودی و سه شنبه روز چهارم بود که زنگ زدم

به مهد و گفتم که دیگه نمیارمت


از 90/1/28 خودت تنها تو اتاقت میخوابی و شبها که بیدار میشی

منو صدا میکنی و منم بهت آب میدم و شما هم دوباره میخوابی ،

ولی از روزی که رفتی مهد نمیدونم چرا شبها تو خواب گریه میکنی

و تنها نمیخوابی و تا من میام سر جام بخوابم ، شما هم بالشتو

برمیداری و پشت سر من میای و منو بغل میکنی و با اصرار میخوای

که پیش من بخوابی .


هر وقت یه کار بدی انجم میدی و من میام تا دعوات کنم

با گریه میگی من کوچولو ام ، من ساکت بودم ،

دختر اوبی (خوبی) هستم و من


چند روز پیش داشتم خونه رو تمیز میکردم ، بهم گفتی بیا با من

بازی کن ، منم گفتم خونه کثیفه ، بزار تمیز کنم بعد، یه دفعه

بهم گفتی نگران نباش ، علی دیر میاد خونه ، بیا بازی

              

تا عدد 10 بلدی بشماری ، ولی فقط جلوی من میشماری

 

5 تا شعر بلدی با کمک من بخونی

1) توی ده شلمرود حسنی

2)ماهی

3) زنبور عسل

4) انگشتهای پا

5) یه توپ دارم


چند روز پیش بهت گفتم بیا برو با علی بستنی بخر ،گفتی نه

دوتائی بریم،‌گفتم آره عزیزم دوتائی با علی، گفتی نه با مریم

آخه با مریم حسابی بهم خوش میگذره


 هر وقت صدام میکنی و من جوابتو نمیدم،

اول میگی مریم

٢.میم دون (مریم جون)

٣. گلم

٤ . گیگلم (جیگرم)

٥.اینو تازه اضافه کردی،گلکم ، لون گو لکم (گلکم ، شنگو لکم)

 منم هی جوابتو نمیدم ، تا هی تکرار کنی


عاشقتم کوچولوی نمکی من

 

 

دیشب رفتیم خونه مامان و بابای عمو علی ، تا قرار عروسی رو برای

خاله کتی اینا بذاریم،خدا رو شکر همه چیز به خوبی تموم شد ،

ولی شما حسابی شیطونی کردی،البته خوشحالم که

اخلاقت خوب بود و خرابکاری نکردی

اینم برای نفسم ، درسا جون

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامانی فری
14 اردیبهشت 91 16:56
الهیییییییییییییییی چقدر اذیت شده خانم کو چولو ولی بلاخره عادت میکنه من پسرم رو از 40 روزگی مهد گذاشتم

اپ کردم


آره ، خیلی اذیت شد و منم دیگه نبردمش
مامان امیر علی
14 اردیبهشت 91 17:18
آخی.من ایشالا امیرم 2 سالش که شد میبرم میزارمش مهدالبته اگه خدا بخواد
چه بامزه صدات میزنه


آره مهد خیلی خوبه ، ولی درسا که نموند
ولی من بازم میبرمش
مامان گیسو جون
14 اردیبهشت 91 23:34
الهی من قربون این شیرین زبون برممممممممم
عاشقشم به خدا
خصوصی داری دوست گلممممممممم


مرسی عزیزم
مامانی درسا
15 اردیبهشت 91 9:52
همه بچه ها وقتی از محیط امن حونه میان بیرون اینجوری میشن این طبیعیه ..... اما کم کم عتدت میکنه ..... و بعد اومدن مامان فهمیه از کربلا هم مبارک باشه ..... دختر گلتو ببوس

مرسی عزیزم بابت راهنمائیت ، ولی من یه خودم نتونستم گریه هاشو تحمل کنم
منونم
نایسل
15 اردیبهشت 91 15:50
قربونننششش بشم اینقدر خانوم شده تا 10 میشماره
عزیزم دلم برات خیلی تنگ شده ایشالا بازم بتونی بیام وبم

مرسی عزیزم
قربونت برم ، ببخشید ،حتما میام
نایسل
15 اردیبهشت 91 19:49
آخی
منم مجانی میرم واسه کارورزی ولی چون خیلی لازم دارن منو بیشتر میمونم تا یه کار خوب پیدا کنم
تنها خوبیش اینه بانک مسکن یه بانک دولتی بهم سایه کار میده دستم خیلی جلو میره برای پیدا کردن کار


آره بابا ، ولش نکن تایه جای خوب برای خودت پیدا کنی
نایسل
15 اردیبهشت 91 19:51
آره ولی الان باید برم آخه میخوام برم خونه مامانم


پس تا بعد
بای بای
r.memorial
16 اردیبهشت 91 18:59
الهی ... منم پارسال همین تجربه رو داشتم . ( مهد رو میگم ) ولی خب تو یه دفعه داری اون رو از خودت دور میکنی ... هم مهد هم خواب . منم باشم گریه میکنم . احتمالا من هم از ماه دیگه این گرفتاری رو دارم .


ای وای ، خیلی سخته
r.memorial
16 اردیبهشت 91 19:02
راستی یادم رفت بگم . بالاخره که چی ؟ باید بره مهد تا به دور بودن از تو عادت کنه . وگرنه موقع مدرسه هم تو اذیت میشی و هم خودش ... اگه این قدر به تو وابسته هست خیلی سخته . رهام با وجود اینکه همیشه از من دور بوده ولی هنوز هم خونه مادرم یا مادر شوهرم میمونه من دارم میرم گریه میکنه ... با خوندن نوشته هات دلم خیلی گرفت . موفق باشی...


نه بابا مه طلا ، من اصلا باورم نمیشد که درسا اینجوری کنه، اینقدر به من وابسته نیست ، منم درسا رو خیلی خونه مامانم میذارم و میرم بیرون برای خرید ، شاید 7-8 ساعت تنها باشه ، ولی اصلا بهونه نمیگیره ، گذاشتم بعد 3 سالگیش ببرمش دو باره.قربونت برم
سهیلا مامان درسا جون
17 اردیبهشت 91 10:32
تبریکات ویژه منو بابت زیارت مامان فهیمه و پیوند خاله کتی ابلاغ کنید و براشون آرزوی پایداری و خوشبختی میکنم

وااااااای دلم کباب شد وقتی گفت من مامان مریم ندارم
تو رو خدا اینجوری مجبورش نکن
خودت خونه داری یا کارمندی؟
اگه خونه داری یه کم دیگه صبر کن تا بزرگتر بشه و راحت تر بتونه چند ساعتی بدون مادر بودن رو بپذیره
اگرم که کارمندی خب چاره ای نیست باید دوباره سعی کنی تا عادت کنه

ولی کم کم مستقل بودن رو بهش یاد بده بهش مسئولیتهای کوچیک بده مثل جمع کردن کتاباش اسباب بازیهاش تا کردن لباسهای تو کمدش یا آوردن نون و نمکدون و ... کارای کوچیکی که از عهده اش بربیاد مرتب کردن عروسکا و ... و حسابی تشویقش کن تا احساس بزرگی بکنه

ببوس گلدونه نازمون رو

سلام سهیلا جون
ممنونم ، نه خودم کارمند نیستم و میخواستم تا یه جائی بره و سرگرم بشه ، ولی دیگه نمیبرمش .میذارم بعد 3 سالگیش.

نوشین مامان ایلیا
17 اردیبهشت 91 11:19
آخی درسا جون حتما خیلی اذیت شده که توی خواب هم گریه میکنه.کاش اول چند بار با خودتون در حد روزی 1ساعت رفته بود مهد تا با محیط آشنا بشه و احساس امنیت کنه.چون این جوری ترس از دست دادن شما رو نداره


آره ، ولی خدا رو شکر دو سه روزی که خیلی بهتر شده و دیگه شبها گریه نمیکنه.نوشین جون مدیر مهد اول همین رو بهم گفت و منم برای همین خواستم ثبت نامش کنم ، ولی بعدش همش میگفت تو برو تا این عادت کنه ، اینجوری بد عادت میشه که شما هم اینجا کنارش باشی...