عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

روز تولــــــــــــــــــــــــــــــد

  سلام قند نبات من عزيز من تولدت مبارك زندگي من                    اول ببخشيد كه من اينقدر تنبلم كه دير اومدم آپ كنم   از روز تولدت بگم كه 70 تا مهمون داشتيم و روز 90/7/15 هم گرفتيم ،يعني روز بعد تولدت چون كه چهلم حاج علي بود ،ساعت 4 بع بعد هم بود ،غذا هم الويه با سوسيس بندري دادم  و ميوه هم خيار ، موز ، سيب ، نارنگي بود ، از یه هفته قبل داشتم کارای تولدتو میکردم ،از سفارش کیک و خرید لباس بگیر تا سفارش صندلی و کارای خونه ، ...
20 مهر 1391

نزدیکه تولدته

         سلام عزیز دلم          الهی قربونت بشم من که داری 3 ساله میشی ببخشید که این ماه نتونستم زیاد بیام وبت ، دارم کارای تولدتو میکنم خدا کنه که همه چی همون جوری که میخوام بشه هفته دیگه پنج شنبه ، 13 مهر برات تولد گرفتم پست بعدی با عکسهای تولدت میام ...
4 مهر 1391

یه شیطونی دیگه

  سلام عشق من               خرابکار من            دوشنبه 19 شهریو 91 ، بابا علی گفت که میخواد ساعت 9:30 بره استخر با دوستاش ، منم گفتم برو ،ساعت 9 شب بود که تو رفتی یه شکلات برداشتی و خوردی و بعد یه دفعه اومدی بهم گفتی مریم چسبشو کردم تو بینی ام ، سرتو گرفتم بالا دیدم آره، ولی خیلی عقب بود و تا خواستم موچین بیارم که دربیارم ، یه دفعه کشیدیش بالا، ای خدا ، آخه چی کار کنم از دستت؟ زنگ زدم اورژانس ، گفت باید حتما دربیاریدش ، وگرنه تو بینی اش عفونت م...
4 مهر 1391

درسا و کلی خبر

سلام عزیز دلم دختر خوشگلم  عزیزم بهترینم ببخشید ، چند وقت نبودم و نتونستم برات پست جدید بذارم تو این چند وقت حسابی با هم بیرون رفتیم و خوش گذروندیم ، بردمت موزه هفت چنار ، خیلی خیلی بهت خوش گذشت ، اولش خیلی تعجب کردی ، ولی بعدش از ذوق نمیدونستی چیکار کنی... دو بار هم رفتیم شهرستان ، پیش عزیز و آقاجون رفتیم عروسی دختر دوست مامانی (دختر بهناز) رفتیم خانه کودک پارک ساعی خلاصه که خیلی خیلی بهت خوش گذشته و امااااااا...
16 شهريور 1391

کلاه قرمزی و بچه ننه

       سلام عمر و نفس من عروسک من ، دیروز پنج شنبه ، 91/5/26 با هم رفتیم سینما ، اولین باری بود که اومدی ، میترسیدم نشینی و تا آخرش فیلم رو نگاه نکنی و اذیت کنی ، اول میخواستیم سانس 4.5 تا 6.5 بریم که ساعت 5 رسیدیم و با هم رفتیم گردش و ساعت 6.5 با کلی خوراکی رفتیم سینما خودم هم خیلی وقت بود که سینما نرفته ببودم و خیلی خوشحا بودم ، فیلم شروع شد و شما اینقدرخانوم نشستی و خوراکی خوردی که خودم مونده بودم ، فقط هی میرفتی لای صندلی ، خودتم خنده ات گرفته بود که چرا  صندلیهاش مع میشه ؟ولی یه تصور...
27 مرداد 1391

دوست دارم ، چون

  دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی دوستت دارم چون دوستت دارم… ...
24 مرداد 1391

مرداد و خبرای بد

  سلام توت فرنگی من  الهی  من قربونت برم که تو این چند وقت این همه اذیت شدی     اول مرداد تولد ما مانم بود ، تولدت مبارک مامانی ، البته که رفتم دیدنش ها بعد از اون رفتیم شهرستان ، تو رفتی تو کوچه بازی کردی و خیلی کثیف شدی ، منم داشتم تو آشپزخونه سوپ درست میکردم به مهدیه کفتم لباسهاتو در بیاره تا ببرمت حموم ، در حموم هم تو آشپزخونه بود ، تا لباسهاتو در آوردی و اومدی دست منو کشیدی و منم داشتم سوپ رو هم میزدم که یه دفعه قاشق تو سوپ با یه عالمه سوپ ریخت رو شما ، الهی برات بمیرم لخت هم که بودی ، من که خیلی هول کرده بودم...
16 مرداد 1391

خیلی خوشحالم

سلام عزیز دلم خیلی خوشحالم ، میدونی چرا؟ به خاطر اینکه بابا علی رو حسابی انداختم تو خرج و رفتم مبل و فرش خریدم درسا خیلی خیلی دوسشون دارم ، مخصوصا فرشها رو هفته پیش هم رفتم کلی خرید برای خودم کردم از لباس و پیراهن و ... البته این همه خرید ها جریان داره ، یه دعوا کردم با علی ، علی فکر میکرد حق با اونه ، ومنم که اصلا کم نیاوردم و برا ی آشتی کردنم کلی شرط گذاشتم دیگه برات بگم که مامانم هم دیروز اسباب کشی کرد و منم نرفتم کمکش ، آخه اگه میرفتم تو نمیذاشتی کار کنم  ، منم شام درست کردم و بردم اونجا &nbs...
30 تير 1391

اختلاف

  این دو تا عکسو ببینید ، تو فاصله یک هفته از درسا انداختم اول رفتیم مشهد ، این عکسو انداخت ، وقتی رفتم با علی عکس رو بگیرم مسئول عکاسی بهم گفت ایشالا دامادیش و من و علی 0: آخرشم باورش نشد که درسا ، دختره بعد که اومدیم تهران ، این عکس رو ازش انداختم     درسا تو این عکس ٧ ماه ٢٣ روزه س ، سال ٨٩ تو این عکس هم ٧ ماه و ٢٧ روزه بوده ...
30 تير 1391

درسا و مشاوره

سلام عشق و نفس من الهی من دورت بگردم که اینقدر شیرینی ، خوشمزه من   این چند وقت حوصله نوشتن نداشتم ، به خاطر اینکه خیلی گیر بودم   91/4/11 برات وقت مشاوره گرفته بودم ، پیش دکتر خوشابی ، این بار دومت بود که میرفتیم ، چند وقته یاد گرفتی تا عصبانی میشی محکم میزنی تو صورتت ، بردمت تا ببینم چی میگه ، برای پوشکت ،مهد کودک ، حرف زدنت ، نقاشی هات و تراشه های الماس و ... سوال کردم   گفت از شهریور باید بری مهد کودک   تراشه های الماس رو با این که خیلی دوست داری ، گفت اصلا به درد نمیخوره و ...  91/4/14 با ...
19 تير 1391