عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

این چند وقت

سلام عشق من قربونت برم من که روز به روز بزرگتر میشی و منم دارم با دیدنت لذت میبرم بزار از از تعطیلات روز پدر برات بگم ، رفتیم پیش عزیز و آقاجون ، البته روز پدر تهران بودیم ، چون جشن دعوت داشتیم ، بعد از اونم همین طور، من و شما با همدیگه از صبح تا شب بازی و گردش و پارک ، بستنی و ... به روز هم من و شما باهم رفتیم بهار تا برات لباس بخرم ، الهی قربونت برم من ، لباسی رو که برات انتخاب کردم ، زیپش خیلی سفت بود ، به فروشنده گفتم بیاد کمکم کنه اونم تا اومد زیپ رو بکشه بالا ، زیپ به بدنت گیر کرد و تو هم بغض کردی و خجالت کشیدی ، بعد یه دفعه زدی زیر گریه ، کلی تو دلم به ...
28 خرداد 1391

کودکان

کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند. اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند. اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند. اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموز...
17 خرداد 1391

بابام و باباش

بارها میشد که کنارم باشد ولی دلم با او نباشد اما پدر هر جا که باشد دور و نزدیک شک ندارم که دلش هر لحظه با من است... بابا مهدی خیلی دوست دارم ، روزت مبارک     علی جون ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صمیم قلب دوستت دارم . . .   صدای خسته ات را که شب به خانه باز می گردد ، به تمامی نورها و عطرهای پیرامون، ترجیح میدهم . آمده ای به خانه با کلیدهای تجربه در دست ، از سمت تلاش های مردانه و غرور آفرین . آمده ای به خانه و توئی که تنها و همیشه در خانه اندیشه منی.     ...
16 خرداد 1391

روزانه های مریم و درسا

سلام عشق من این چند وقت اصلا حوصله ندارم ، نمیدونم چرا ، خیلی کلافه ام  همش غر میزنم به علی  گیر میدم  خودمم میدونم الکیه  اون بیچاره هم هیچی نمیگه.. .         خب از این حرفها بگذریم ، میرسییم به کارای عشقم اول اینکه صبح که بیدار میشی ، اول تختتو مرتب میکنی و  دست و صورتتو میشوری و بعد صبحونه میخوری و بعدشم مسواک و بازی و رقص دوم اینکه بعد از ظهر ها من و درسا با دوچرخه میریم بیرون ، یه سه ساعتی تو خیابونها میچرخیم ، وقتی هم که میریم تو خیابون همه بهت میخند...
11 خرداد 1391

این هفته ی من و درسا

   سلام همه زندگی من الهی قربونت برم من که روز به روز شیرین تر و خوردنی تر میشی میخوام این هفته رو برات بگم عشق من شنبه : خونه بودیم و همش سر به سر هم گذاشتیم وبازی کردیم ، البته آخر شب رفتیم خونه مامانم برای تبریک روز مادر        یکشنبه : نامزدی شهره (دختر عمه باباعلی) بود           منم ساعت 2 با شما رفتم خونه مامانی و حاضر شدم و شما رو گذاشتم اونجا و خودم با علی رفتم ، شرمنده که نبردمت آخه اصلا جای شما نبود شب که برگشتم ، وقتی زنگ زدم صدای جیغتو شنیدم ...
30 ارديبهشت 1391

برای درسای خودم

     مثل یه نور کوچولو اومدی ستاره شدی مثل یه قطره بارون اومدی و سیل شدی مثل ستاره بی تو شبام تیره و تاره   حتی ستاره برق نگاهتو نداره  مثل یه تپه کوچولو بودی و کوه شدی مثل یه جوی باریکی بودی که رودخونه شدی  مثل ستاره بی تو شبام تیره و تاره حتی ستاره برق نگاهتو نداره ...
27 ارديبهشت 1391

هفته ای که گذشت

سلام یکی یه دونه ی من میخوام این هفته ای رو که گذشت رو برات بگم : شنبه صبح  شما رو گذاشتم خونه مامانی و با کتی رفتم نمایشگاه کتاب و برات یه عالمه کتاب های خوب و آموزشی خریدم یکشنبه هم تولد علی بود و مامانم و خاله کتی اینا اومدن خونمون و یه تولد کوچولو برای یه بابای مهربون            دوشنبه هم با شما گل دختری رفتم بیرون    سه شنبه هم رفتم خونه مامانی اینا برای شام و آخر شب هم رفتیم پارک یه خبر خیلی خیلی  مهم که بابا علی دوباره ماشین خرید ، اما ب ابا ...
23 ارديبهشت 1391