این چند وقت
سلام عشق من قربونت برم من که روز به روز بزرگتر میشی و منم دارم با دیدنت لذت میبرم بزار از از تعطیلات روز پدر برات بگم ، رفتیم پیش عزیز و آقاجون ، البته روز پدر تهران بودیم ، چون جشن دعوت داشتیم ، بعد از اونم همین طور، من و شما با همدیگه از صبح تا شب بازی و گردش و پارک ، بستنی و ... به روز هم من و شما باهم رفتیم بهار تا برات لباس بخرم ، الهی قربونت برم من ، لباسی رو که برات انتخاب کردم ، زیپش خیلی سفت بود ، به فروشنده گفتم بیاد کمکم کنه اونم تا اومد زیپ رو بکشه بالا ، زیپ به بدنت گیر کرد و تو هم بغض کردی و خجالت کشیدی ، بعد یه دفعه زدی زیر گریه ، کلی تو دلم به ...
نویسنده :
مریم
3:14