مامانی و درسا
سلام عزیز دل من
الهی قربون اون شیرین زبونیهات بشم من
روز مادر که شام رفتیم خونه عزیز علی و بهش پول دادیم و برای مامان
علی هم جاروشارژی خریدم و مامان خودم هم یه سرویس قابلمه ،
که البته این روز مادر هیچ ربطی به من نداشت(البته از نظر کادوئی)
چون هنوزم هیچی بهم نداده
فرداش رفتم خونه عزیز علی ،آخه یه سرویس تخت و کمد
نوزادی انتخاب کرده بودم برای عمه مرجان ،اونم که عاشق سلیقه
منه گفت بلند شو بریم و منم تو رو گذاشتم پیش مامان علی
رفتیم ،تا رفتیم تو مغازه مرجان گفت خیلی خوشکله و تا قیمتشو
پرسید جا خورد آخه منم جا خوردم 6میلیون بود .من که به روی
خودم نیاوردم و گفتم آخه ما محدودیت جا داریم و این سرویس خیلی
بزرگه و سریع اومدیم خونه و تا دم در خونه هم فقط به مرجان
خندیدم...
پنج شنبه هم تولد زهرا دوستم بودتو رو گذاشتم خونه مامانی
تا بامهدیه بازی کنی و منم ساعت 3 رفتم ،خیلی خوش گذشت و تو
این چند وقته اینقدر نخندیده بودم و شبم اومدم خونه و تو رو حاضر
کردم و علی اومد دنبالمون و رفتیم خونه مامان علی و شبم خوابیدیم و
جمعه هم میخواستیم بریم میلاد نور برای تخت و کمد که رفتیم ولی
به خاطر ختم ناصر حجازی پر مامور بود و اونجا هم بسته بود و ما هم
برگشتیم و به پیشنهاد من رفتیم خیابون بهار برای نی نی مرجان خرید
،آخه تا حالا بهار نرفته بود و یه سری لباس خرید ولی چون میگه
من دل درد دارم و نمیتونم زیاد راه بیام زود برگشتیم و ناهار خوردیم و
شما هم امروز با مرجان لج کرده بودی و همش میزدیش و دعواش
میکردی و بعد شام هم اومدیم خونه و سر راه کلی برات خوراکی
خریدم
وای گوگولی هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشم و بهت وابسته تر
خیلی دوست دارم
فکر میکردم معنی بعضی کلمه ها رو متوجه نمیشی ولی اشتباه
میکردم هر حرفی که میزنم تو متوجه میشی ولی نمیتونی
بدی
الهی من قربونت بشم پدرسوخته من