درمانگاه
سلام پشمک من
گوگولی مگولی من
دیروز از درمانگاه زنگ زدن که زود بریم اونجا من و تو هم که خواب
بودیم نرفتیم و اونا هم گفتن که امروز ساعت ۹ باید اونجا باشیم منم
ساعت ۸ حاضر شدم و تو رو بیدار کردم و علی هم یه حالی به ما داد
و من و تو رو رسوندش تو هم که چون صبح زود بیدار شده بودی
خیلی خیلی بداخلاق بودی خلاصه مامانی هم اومد درمانگاه و تا
رفتیم تو و شما چشمت به خانم دکترو کلا مانتو سفید اونا افتاد زدی
زیر گریه چون که خیلی میترسی منم تو رو آوردم بیرون و مامانی
رفت تا ببینه که چیکار دارن و دیدم مامانی داره میخنده و میاد
گفتم چی شده گفت هیچی اشتباهی گفته بودن بیای منم کلی
عصبانی شدم و غرغر کردم چون تو خیلی بداخلاق شده بودی
تا خواستم بیام خونه مامانی نذاشت و گفت خاله گفته باید بیای اینجا آخه خاله نذر سمنو داره و داشتن درست میکردن و گفتن
که ما هم بریم تا رسیدیم دیدم تو خیلی بد قلقی آوردمت سر کوچه تو
پارک تا بازی کنی و سرحال بشی و چقدر هم بهت خوش گذشت کاشکی دم خونه ما هم یه پارک بود چون کله صبح بود و
خیلی خلوت بود من نشسته بودم و تو خودت بازی میکردی یه
ساعتی بازی کردی و خسته شدی برگشتیم خونه خاله دیدم داری
بدقلقی میکنی حاضر شدم و اومدم خونه خودمون وقتی به علی زنگ
زدم از خونه تعجب کرد آخه قرار بود هم ناهار و هم شام خونه خاله
باشم ولی به خاطر راحتی شما اومدم و بابائی هم برای شما ناهار
کباب خرید تو مثل چی میخوردی
الهی من قربون اون اباب خوردنت
الهی من قربون اون زبون شیرینت برم
امروز تو خونه همش کمک من میکردی الهی من فدات بشم آخه تو که
نمیدونی چه لذتی داره وقتی کمکم میکنی
ماکارانیها رو برای شام خرد میکردی تو قابلمه و پیاز رو ریخته بودم تو
۱-۲-۳ و تو خرد میکردی و میوه میذاشتی تو دهن من
یه کار دیگه ای هم که میکنی من خیلی دوست دارم اینه که هر جا
میریم هر چی بهت میدن زیاد برمیداری و میاری میدی به من و هم
چشمت دنبال اینه که برای من یه چیزی بیاری تا من بخورم فدات
بشم که حواست به منه
آخر شب داشتم با علی فیلمهای بچه گیتو میدیم و خیلی ذوق کردم
وای خدا چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که بیبی چک
گذاشتم و فهمیدم حامله هستم
عمر مون داره همین جوری میگذره میترسم از اینکه زود بمیرم و
نتونم... ای بابا
ببخشید برات دری وری نوشتم گوگولی من
ایشالا همیشه شاد باشی
قربونت برم من
بای بای