عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

آخر هفته

1390/1/27 3:07
نویسنده : مریم
649 بازدید
اشتراک گذاری

       

سلام دختر قشنگم

                                                                                                             

همون طور که گفتم پنج شنبه مهمون داشتیم و من به مامانی  گفتم

 بیاد خونمون برای کمک و از اونجائی که من خیلی دل گنده هستم تا

 ساعت ۱ ظهر خواب بودم و جالبش اینجا بود که هر کی بهم

زنگ   میزد میگفتم مهمون دارم و کاردارم و دوباره میخوابیدم

   دیگه مامانی ساعت ۲ اومد خونمون برای کمک تازه محبوبه (راستی

 محبوبه زن دوست بابائی)هم گفته بود ساعت ۳ میاد و خونمون انگار

 بمب ترکیده بود مامانی اومد و همش حرص  میخورد که بدو کاراتو

 بکن وبیچاره با یه دستش درسا رو گرفته بود و با اون یکی جاروبرقی میکشید   و گردگیری میکرد و منم همش دور خودم میچرخیدم سالادمو درست کرد و برنجم رو دم کرد     خلاصه با ۱ ساعت

 تاخیر محبوبه مامانی همه کارای منو کرد و آخرم برای راحتی من گفت

 میخوای درسا رو ببرم که اذیتت نکنه اول گفتم نه بچه ام گناه داره

 ولی بعد دیدم خودم بیشتر گناه دارم حاضرش کردم و درسا رفت منم

 حاضر شدم تا مهمونمون اومد خدا رو شکر   که درسا نبود

 آخه یه پسر خیلی شیطون دارن که از این طزف دیوار

 میرفت بالا و از اون طرف میومد پائین و از لوستر آویزون میشد و تو

 اتاق توپ بازی میکرد  خوب شد درسا نبود و زود حوصله اش

 سر رفت و زنگ زد به باباش و اومد بردتش مغازه و من و محبوبه

 موندیم و مانیا کوچولو که ۳ ماهشه وطفلکی خیلی آروم بود از همون

 اول خوابید تا موقعی که میخواستن برن و من و محبوبه هم کلی حرف

 زدیم و خندیدیم و ساعت ۸:۵ مردها اومدن و یه ذره نشستیم و بعد

 شام خوردیم و تا ساعت ۱۲ بعد مهمونها رفتن و منم همه خونه رو

 تمیز کردم ولی دل تو دلم نبود که بیام پیشت و

 بغلت کنم و تازه بالای ۱۰ دفعه با هم تلفنی صحبت کردیم   الهی

 من قربون اون حرف زدنت برم عزیزم ساعت ۱ اومدیم پیش شما و تا

 من و علی رو دیدی فقط میخندیدی  یه ذره نشستیم با مامانی و

 بابائی وبعدش خوابیدیم آخه مامانی جمعه ناهار مهمون داشت قرار

 بود خاله هایده اینا با ندا و محمد بیان اونجا صبح ساعت ۱۰ بیدار

 شدیم و تا کارامونو انجام بدیم خاله اینا اومدن و بعدناهار شما کلی

 مجلس رو گرم کردین با خرابکاری هاتون خاله اینا ساعت ۴ رفتن و ما

 هم بعد شام اومدیم خونه و سر راه برای شما ۵ تا شیر خشک

 خریدیم آخه با این کارائی که تو کردی علی گفت نمیخواد از شیر

 بگیریش حالا...

                                                 

الهی من فدای تو بشم 

                                                        

تو گل منی

عاشقتم شیطون من

دیوونه بازیهاتو دوست دارم

                                                         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان یل تا
27 فروردین 90 14:12
سلام. مرسی که به "یل تا" سر زدین. "یل تا" اسم پسره. یه اسم ایرونی به معنی پهلوان بی همتا. آخه فامیلیشم هست پهلوان زاده.
راستی از اونجا ایکه شما اولین نظر رو تو وبلاگ دادین وبلاگ شما رو میذارم تو پیوندهامون. ( البته به خاطر یه اشتباه کوچولو نظر شما از تو وبلاگ خذف شد.)
ضمنا وبلاگ شما هم خیلی جالب بود.


سلام مامانی مهربون
مرسی که جواب سوالمو دادید و به ما هم سر زدید
خوشحال میشم
پس منم با اجازه لینکتون میکنم...
نسترن
27 فروردین 90 15:21
سلام خانومی. خدا خیر مامانا رو بده. که اگه اونا نبودن نمی دونم ما دخترای زرنگ چی کار می کردیم.

سلام نسترن جون
آره والا من که اگه مامانم نباشه هیچ کاری نمیتونم بکنم
هههههههههه خیلی چلفتی هم نیستم ها ولی خیلی تنبلم...
مامان فرشته
27 فروردین 90 15:49
سلام عزیزم
الهی قربونت برم خوشخواب من
ان شاا... همیشه به مهمونی باشه گلم


سلام خاله جونی
مرسی...
r.memorial
28 فروردین 90 16:47
سلام
واقعا که خیلی باحالی . من و همکارم همیشه به شما سر میزنیم و کلی میخندیم با این کارای بامزه شما ..


سلام
مرسی عزیزم ما لطف دارید