مهمونی

سلام جیگولی طلا

دیروز سه شنبه بود ومن و تو ناهار خونه عمه افسانه بابائی دعوت

 بودیم یعنی همه فامیل بابائی دعوت بودن منم صبح بلند شدمو ساک

 ولباسهای تو و خودمو آماده کردم و موهامو اتو کردم ولاک زدم بعد

 دیدم خوابم میاد و حوصله ندارم برم اومدم تلفنو از پریز

 کشیدم و به علی هم گفتم و اومدم خوابیدم تا ساعت ۲ .ساعت ۲

 علی اومد خونه وناهار خوردیم وگفت که مامانش کلی زنگ زده خونه

    منم رفتم و یه زنگ زدم گفت چرا نیومدید منم گفتم ببخشید

 حوصله نداشتم تو شلوغی بیام تازه درسا اذیت میشد اگه میخواستم

 صبح زود بیدارش کنم آخه مامانی شما همیشه تا ساعت ۲ ظهر

 خوابید بعدش گفتم اگه حالم بهتر شد بعداز ظهر میام آخه ناهار زنونه

 بود ولی شام همه مردها هم میومدن منم دیدم خیلی زشته اگه نریم

 آخه من عمه اقسانه رو خیلی دوسش دارم و خیلی مهربونه ساعت

 ۳ حاضر شدیم و زنگ زدم به آژانس و رفتیم خوب شد از ناهار نرفتم

 چه شلوغی بود اونجا  وگرنه هم من دیوونه میشدم هم تو کلافه

رفتیم اونجا و همه بودن کلی خندیدیم    وشب علی هم زود اومد

 بعد شام زود بلند شدیم آخه خیلی خسته بودی و دیگه داشتی بهونه

 میگرفتی...

تازه کلی اونجا شیطونی کردی    و تا میفهمیدی کار اشتباه

 کردی میدویدی پیش من

تازه بیچاره عمه افسانه سر شام گفت بذارید درسا خودش بخوره هی

 من گفتم نه ولی عمه اجازه داد تو هم تا میتونستی کثافت کاری

 کردی

امروزم اومدم به خیال خودم کارمو شروع کنم و تو رو از شیر بگیرم

دیگه نمیدونستم تو پروتر از منی اون ماده ای رو که علی از عطاری

گرفته بودو اول باید میکوبیدم بعد با آب حل میکردم ومیمالیدم سر

شیشه شما که مثلا بدت بیاد منم با خوشحالی شروع کردم و وقتی

کارم تموم شد بهت گفتم درسا بیا شیر بخور تو هم دویدی تا شیشه

رو بگیری و رفتی دراز کشیدی منم فوری دوربین رو آوردم تا ازت فیلم

بگیرم تا شیه رو گذاشتی تو دهنت اول بلند شدی و منو نگاه کردی و

گفتی اه اه بهد تف کردی  دوباره خوردی و دوباره همین کارو کردی و شیشه ات رو پرت کردی منم خوشحال   که دیگه بدت

اومد تا اومدم که برم دیدم شیشه رو گذاشتی تو دهنت و نمیدونی

چه جوری بخوریش اصلا انگار نه انگار تازه من یه عادتی دارم هر چیز

تازه ای رو که بخوام بهت بدم بخوری اول خودم امتحان میکنم منم

خوردم وای مزه زهرمار میداد بدتر اینکه بوی گ... میداد من نمیدونم

چه جوری اونو خوردی تازه ۲-۳ بار دیگه هم امتحان کردم ولی انگار به مزه اش عادت کرده بودی   دیگه هیچی نمیگفتی و خیلی راحت

شیرتو میخوردی

درسا خیلی روت زیاده   روی منو کم کردی

شبم محبوبه زنگ زد که فردا شام میان خونه ما منم زنگ زدم به

 مامانی و مهدیه تا بیان و  کمکم کنن و مهدیه تو رو نگه داره و مامانی

 هم به من کمک کنه...

شبت بخیر عزیز دلم