اتو مو
سلام
حبه انگورمن ببعی شنگول من
مامانت خل شده دیگه تو ببخشش
امروز صبح یه تکونی به خودم دادم
بلند شدم به علی صبحانه دادم وقتی رفت منم خوابیدم تا ساعت ۱۲
ساعت ۱۲ علی زنگ زد
که بابائی میخواد بیاد خونه ما ناهار منم بلند شدم و تند تند ناهار درست کردم ساعت ۲ علی و بابائی اومدن ناهار خوردن و
علی رفت مغازه و من وبابائی هم شروع کردیم به حرف زدن البته من
که نه بیشتر بابائی حرف میزد آخه بابائی هر وقت میاد خونمون و با
هم تنها میشیم با من درددل میکنه من خیلی بابام رو دوسش دارم
آخه خیلی مهربونه هیچ وقت نشنیدم از کسی بد بگه یا
بدکسی رو بخواد همیشه دلش میخواد همه چی آروم باشه
بعد از ظهر وقتی بابائی رفت من رفتم موهامو اتو کنم که شما تشریف
آوردین تو اتاق و هی به من گفتی ایم ایم بعد موهاتو نشون میدادی
که موهاتو اتو کنم بهت گفتم آروم بشین من کارم تموم بشه موهاتو
اتو میکنم سرتو تکون دادی یعنی چشم بعد از اینکه کارم تموم شد
قشنگ نشستی و من موهاتو اتو کردم و بعد خودتو تو آینه میدیدی و
هی میخندیدی شبم که علی اومد رفتی اتو مو رو آوردی و
میخواستی موهای علی رو اتو کنی
خیلی بلا شدی
راستی یادم رفت بگم دیشب علی هندونه خریده بود... وای انگار از
قحطی اومده بودی اینقدر هندونه خوردی که علی از جلوت جمع کرد
وگفت دل درد میگیری امشبم دوباره همین کارو کردی تا در یخچال باز
میشه تا پریشب که هندونه نبود مولتی ویتامینتو برمیداشتی و
میگفتی هام هام الانم میدوئی هندونه برمیداری...
مثل اینکه هندونه خیلی دوست داری ها بلا