روز نهم و دهم عید
سلام جیگیلی
یادش به خیر اون موقع که تو شکم من بودی بهت میگفتم جیگیلی آخه
تازه آهنگش اومده بود
بگذریم
روز نهم هم چون فروشنده بابائی دیگه رفت برای تعطیلات ما هم هیچ
جا نرفتیم و بعد از ظهر بابائی اومد خونمون آخه مامانی با خاله کتی و
مهدیه و عمو علی رفتن بندر ترکمن بابائی هم اومد خونه ما شام
ماهی درست کردم و بعد شام میخواست بره ولی به زور نگهش
داشتم صبح روز دهم هم خونه رو ساکت کردم تا بخوابه ساعت
۱۱ بیدار شد بعد صبحونه به زور فرستادمش حمام و لباسهاشو
انداختم تو ماشین و بعد ناهار هم سریع شام رو درست کردم که تو
رودروایسی بمونه . همش میگه من برم خونه آخه تو خونه کسی
نیست که تازه شام و ناهار چی...
الانم ساعت ۶:۵ و تو بابائی خوابیدید منم ایجا هستم یه کم هم
عصبی شدم چون نمیتونم برم تو فیس بوک نمیدونم دوباره چی
شده؟
دوست دارم گل کوچولوی من