نمایشگاه
سلام عزیز دردونه مامان! قربونت برم که هر وقت میخوای سلام بدی سرتو تکون میدی امروز صبح که بیدار شدی (البته منظورم ۱:۳۰ ظهر) عمو ایمان اومد ببینتت آخه دلش برات تنگ شده بود ناهارم نموندش عمو که رفت تو با بابائی رفتی حمام منم تندتند کارامو کردم بعد از ظهرم با بابا علی رفتیم نمایشگاه سرگرمیهای کودکان
خیلی خوب بود ولی خیلی شلوغ بود تو هم که عادت به شلوغی نداری همش بهانه میگرفتی ما هم تند تند نگاه کردیم و اومدیم خونه مامانی تو هم کلی باعمه مرجان بازی کردی بعد شام هم اومدیم خونه الانم مثل فرشته ها خوابیدی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی