خبرای این چند وقت
هفته پیش دوشنبه 90.11.24 عزیز و آقاجون اومدن خونمون و تا
چهارشنبه 90.11.26 خونمون موندن ، خیلی این دو روز خوب
بود ، آخه اصلا صدای تو رو من نمیشنیدم ، همش با عزیز
و آقاجون بازی میکردی ،اونا هم خیلی حوصله داشتن
روز ولنتاین هم خونمون بودن،الهی بگردم
آقاجون فکر کرده بود تولد بابا علی
چهارشنبه هم عروسی الهه دختر دایی من بود ، رفتیم ، ولی چه
رفتنی،ما با ندا و محمد رفتیم و تو راه تصادف بدی کردیم و
البته فقط ماشین عمو محمد خیلی داغون شد،تا بخواد
افسر بیاد و کروکی بکشه ، عروسی تموم شد
پنج شنبه هم رفتیم خونه مامانم و آخر شب اومدیم خونه
جمعه خونه بودیم ،شنبه هم خونه بودیم و امروز
یکشنبه از صبح با هم رفتیم بیرون
اول رفتیم خانه اسباب بازی و تا ساعت 4 اونجا بودیم و بازی کردی
بعدش اومدیم خونه و لباسهاتو عوض کردم و رفتیم سر خیابون
برای شما 4 تا سیخ دل و 1 سیخ جیگر و 1 سیخ بال خریدم
و بهت گفتم که اگه همه رو بخوری برات کتاب میخرم و
شما هم همه رو تا آخرش خوردی ، الهی من قربون
اون خوردنت بشم ،وقتی داشتی جیگر میخوردی
من داشت حالم به هم میخورد ، آخه خیلی
از جیگر بدم میاد ولی برای شما خوبه
فردا صبح هم اگه خدا بخواد میخوام شما رو بذارم خونه مامانی
و برم سپه سالار
الهی من قربونت بشم که بعضی روزا اینقدر خانوم
میشی که من تعجب میکنم