اسباب کشی
امروز 90/9/17 و من هنوز موفق نشدم شما رو از جیش بگیرم یعنی هنوز
روی صندلیت نشستی تا جیش کنی... نمیدونم چی کار کنم ، خیلی کارا
کردم تا خوشت بیاد و بری رو صندلیت بشینی ولی بازم نرفتی
مامان ماهان جون ، خیلی راه های خوبی بهم یاد داد ، ولی هیچ کدوم
رو شما اثر نداشت ، خیلی از این کار دلسرد شدم
خب برات بگم که تو محرم ما اصلا بیرون نرفتیم ، فقط تاسوعا ساعت 8 شب با
بابا علی و خاله کتی و عمو علی رفتیم خونه خاله خودم چون صبح عاشورا حلیم میدن که البته به غلط کردن افتادم چون خیلی خیلی اذیتم
کردی و بالاخره ساعت 4:30 صبح خوابیدی و منم خوابیدم و ساعت
7 صبح باباعلی بیدارم کرد که بریم خونه ، اومدیم خونه و شما هم بیدار نشدی
و تا ساعت 1 همه خوابیدیم و بعد بلند شدیم و ناهار خوردیم و ساعت 3 سر
کوچه، آخه هر سال خیمه آتش میزنن ، اینم از محرم سال 90 ما
امروزم از ناهار رفته بودیم خونه مامانم اینا که شب بابا علی اومد و گفت که
باید از این خونه بلند شیم ، یعنی دقیقا 1 ماه وقت داریم ، من عاشق اسباب
کشی هستم ولی الان دلم نمیخواست از این خونمون بلند شیم
آخه خیلی اینجا رو دوست دارم و یه ذره هم تنبلیم میاد ، واااای
باید همه چیزو بشورم و بعد جمع کنم ، ولی چاره چیه ؟