درسا جونم
سلام خورشید کوچولوی من
عزیز من ، نفس من
چند وقت بود که سرم شلوغ بود
مامانی خودم هر سال جشن امام حسین میگیره و خیلی درگیر بودم
و عروسی غزاله هم بود و دیگه خرید و از این حرفها...الی قربونت برم از اون
روزی که جشن امام حسین اومدی و دیدی همش یه ظرف شکلات میذاری
جلوت و میریزی رو سرت و میگی لی لی لی لی
برای عروسی هم نبردمت و گذاشتمت خونه خاله خودم ، بیچاره خاله وقتی
اومدم دنبالت فقط میخندید ،نمیدونم چه بلائی سرش آورده بودی ،
خودتم وقتی من و علی رو دیدی همش جیغ میکشیدی و دست
میزدی ،آخه عروسیشونم ساعتش طولانی بود از ساعت 7 تا 12 بود
تازه تو کرج بود برای همینم تو رو ساعت 6:5 گذاشتم پیش خاله تا ساعت
1:5 شب ،الهی من قربونت برم با اینکه خیلی خسته شده بودی ولی
نخوابیدی و از اونجا هم چند بار زنگ زدم تا حالتو بپرسم همش
میگفتی ایم و منو صدا میکردی ،وقتی هم که اومدیم دنبالت علی بغلت کرد
ولی گریه کردی و اومدی بغل من
خاله جون دسدت درد نکنه که درسا رو نگه داشتی
الهی من فدات بشم آخه اصلا جای تو نبود
یا من نباید میرفتم و یا تو رو نمیبردمت
امروزم گذاشتمت خونه مامانی و رفتم محل کار قبلی ام و همه بچه ها رو
دیدم و خیلی خندیدیم و بهم خوش گذشت ، البته به شما هم
امروز خیلی خوش گذشت چون همش با خاله مهدیه داشتی آب بازی
میکردی ، یا تو راه سوپر محله بودی و خوراکی میخوردی
الهی من فدات بشم ، کوچولوی من