واقعا مهربونی
سلام عزیز دل من
فرشته کوچولوی من
دیروز خاله فروغ (دوست عمو ایمان) اومده بود خونمون تا هم ما رو ببینه و هم
کادوی تولد منو بده دستش درد نکنه ،یه کادوی خیلی قشنگ هم برای
شما خریده بود
از ساعت ١:٥ اومد و تا ساعت ٨:٥ که ایمان اومد دنبالش و رفت و تو خیلی
خیلی باهاش بازی کردی و خیلی هم زود باهاش جور شدی
امروز هم طبق معمول با صدای تلفن از خواب بیدار شدم
که یه دفعه پهلوم درد گرفت و نتونستم صحبت کنم و تلفن رو قطع
کردم و دراز کشیدم وای درسا داشتم میمردم، فکر کنم جلوی باد کولر
بودم اینجوری شدم،همینطور افتاده بودم تا شما بیدار شدید و تا اومدی با من
شوخی کنی ، من گفتم جلو نیا که پهلوم درد میکنه و تا دیدی من راست میگم
و واقعا درد دارم ،رفتی از تو کابینت آشپزخونه جعبه داروها رو آوردی و
جلوی من گذاشتی و بعدشم رفتی یه لیوان خالی آوردی تا من دارو بخورم آخه
نمیتونی در یخچال رو باز کنی تا آب بیاری و برای همینم لیوان خالی آوردی
،وقتی هم که دیدی من بازم تکون نمیخورم رفتی تلفن رو آوردی و الکی
شماره گرفتی و هی علی رو صدا میزدی
الهی من قربون اون کارای بامزه ات بشم
الهی من فدات بشم که اینقدر خوب میفهمی
عاشقتم درسا جونم