تو این چند روزه
سلام نفس و زندگی من
تو این دو روزی که مهدیه اینجا بود میخواستم تراس رو تمیز کنم که
تو نمیذاشتی و همش دست منو میگرفتی و میگفتی دددددد منم که
خودم عاشق بیرون رفتنم ، تو رو با مهدیه حاضر میکردم و میرفتیم بیرون و برات
بستنی میخریدم و تو هم تا میتونستی کثافت کاری میکردی و منم
میخندیدم...جوری شده بود که هر کی از کنارت رد میشد بهت میخندید
،آخه خودتم خوشحال بودی که داری میخوری و میریزی...بعدشم که میومدیم
خونه ،قبل از اینکه بریم تو خونه میرفتیم حیاط و از سر تا پای جفتتونو خیس
میکردم و خودم بهتون میخندیدم بعدشم دوتائی تو حموم بودید
پریشبم رفتیم خونه مامان علی ،مرجان سرویس تخت و کمدشو سفارش داده
بود ، تختشم نوجوان سفارش داده بود و منم گفتم اشتباه کردی و فردا بزنگ و
بگو عوضش کنن و اونم حرفمو گوش کرد...
دیشبم رفتیم خونه مامانی ،آخه من میخواستم برم آرایشگاه تا موهامو رنگ
کنم و تو رو پیش بذارم...
امشبم خاله مامانی از مکه اومده بود وسالن گرفته بود و رفتیم ولی چشمت
روز بد نبینه ...ماشالا ، پدر و مادر منو آوردی جلوی چشمم اینقدر که اذیت
کردی و نق نق کردی و بهونه گرفتی
الانم سینه ات خراب شده و هم سرفه میکنی و حالت تهوع داری فردا
میخوام ببرمت دکتر تا بهت دارو بده
الهی من قربونت بشم اینقدر منو اذیت نکن شیطون من