عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

سرزمین عجایب

1390/2/1 4:18
نویسنده : مریم
435 بازدید
اشتراک گذاری

               

سلام نخودچی من

دردونه من

                                     niniweblog.com

یکی یه دونه چراغ خونه

یکی یه دونه گل گلدونه

یکی یه دونه خل دیوونه هههههه

 

سه شنبه که ظهر از خواب بیدار شدیم و تا ناهار خوردیم ساعت شد

 ۲ بعدشم من با تو رفتم یه دوش گرفتم   وتا اومدم بیرون علی

 گفت که عمو محمد زنگ زده که جنسهای جدیدم رسیده

 بدویید من و تو و علی هم حاضر شدیم و رفتیم مغازه محمد و

 یه عالمه برای شما لباس خریدیم  وای اگه بدونی

 چقدر لباسهاش خوشکل بودن دلم میخواست همه مغازه رو جمع کنم

 و بیارم خونه تا اومدیم  بیایم خونه یه دفعه علی گفت بریم سرزمین

 عجایب منم گفتم آره عمو محمد گفت ما هم میایم دیگه زنگ زدیم به

 ندا(ندا دختر خاله منه و محمد هم نامزدش) و رفتیم دنبالش حسین

 هم اومد و ما هم خاله مهدیه رو آوردیم و خیلی خیلی خوش گذشت

 تو که فقط از خوشحالی جیغ میکشیدیniniweblog.com

 

و تند تند دست میزدی منم هر چی رو که تو میتونستی سوار بشی با

 مهدیه سوارت کردم و منم با علی و ندا و بقیه کلی بازی کردیم و

 سوار ماشین شدیم نذاشتن تو و مهدیه سوار بشید و تو از اون پشت

 منو تشویق میکردی...اومدیم رو صورتت نقاشی بکشیم تا یه یه ذره

 کشید خسته شدی و نذاشتی بقیه صورتتو بکشه...بابائی رفت

 بولینگ بازی کنه من نمیدونم این همه زورو از کجا آوردی توپ به اون

 سنگینی رو قل میدادی به جای علی  ولی خودمونیم ها خیلی حرفه

 ای بازی میکردی  ههههههه بعدشم رفتیم شام خوردیم

 ساعت ۱۲:۵ بود و مامانی زنگ زد  که مهدیه فردا صبح باید بره

 مدرسه زود بیاید و ما هم زود برگشتیم خونه و ما هم خونه مامانی

 موندیم آخه من میخواستم برم دکتر پوست

                                                  

آخه چند روزه که دستم مثل تاول ریخته بود بیرون و تو رو گذاشتم

 خونه مامانی و رفتم دکتر گفت برای مواد شوینده هستش

 آخه میدونی چیه من چند تا دوست دارم اسمهاشون هم وایتکس و

 رخشا و چند منظوره وجرم گیرای قوی هستش گفت دیگه باید از

 دستکش استفاده بکنی تازه یه خبر خیلی خیلی بد... بهم ۲ تا آمپول

 هم داد هر چی گفتم به جای آمپول دارو و قرص بده گفت نمیشه باید

 اینا رو بزنی

وای درسا جونم مریم میترسه

اسم آمپول که میاد جاش درد میگیره...

نه نه من نمیتونم خودمو راضی به این کار بکنم من نمیزنم به جهنم

بزار دستم ورم کنه. سیاه بشه. بیفته ولی من نمیزنمممممممممم

حالا هم که تو خونه هستم و دارم با تو و خودم حرف میزنم ...

چه مامان ماهی داری . اصلا هیشکی باورش نمیشه تو بچه منی

ببین مریم جونم پس برو آمپولتو بزن تا دستات بیریخت نشه

تازه علی گفته برات جایزه میخرم اگه آمپولتو بزنی...

خب خیلی خسته ام   

قد یه دنیا دوست دارم 

بای بای عشقم 

                                                                                          

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان هوراد
1 اردیبهشت 90 18:46
سلام درسا جان لباسهای جدید مبارک
جیگرت برم که هر چی بپوشی بهت میاد



سلام عزیزم
هوراد جون خوبه؟
مرسی...
مامان فرشته
3 اردیبهشت 90 1:21
وای لباس نو مبارک خاله می دی یدونشو من بپوشم نه تن من که نمی شه بدم گیسو بپوشه ؟

الهی قربونت برم مهربونم بوسسسسسس
ان شاا... همیشه بهتون خوش بگذره


مرسی خاله جونم
قابل گیسو جونو نداره...