سیزده بدر
سلام جیگر طلای من
الهی مریم فدات بشه
گلم روز سیزدهم فروردین.روز طبیعت هست همه میان بیرون تا آخرین
روز تعطیلات عید رو تو فضای باز باشن و خوش بگذرونن
ما هم صبح ساعت ۷ بلند شدیم تا با مامانی و خاله مهدیه و خاله
هایده و عمو عباس وحسین و ندا و محمد بریم باغ یکی از دوستای
عمو عباس که همهاما رو دعوت کرده بود باغشم تو کردان بود ماهم
گفتیم آخیش راحت میشیم اگه بریم تو باغ دیگه مشکل آب و... نداریم
اما درسا جونم چشمت روز بد نبینه
با هزار بدبختی رفتیم و تو این ترافیک بالاخره رسیدیم ماشینارو پارک
کردیم و وسائل رو برداشتیم رفتیم تو دیدیم ای واییییییییییییییییییییییی
از باغ فقط اسمشو یدک کشیده
نه چمنی
نه گلی
نه درختی
نه یه منظره قشنگی
فقط یه زمین۴ هزارمتری بود که هیچی توش نبود
ما همگی حالمون گرفته شد و همه داشتیم غرغر میکردیم البته با
خنده چون واقعا خنده دار بود
گفتیم بریم ناهار بخوریم و بعدش میریم بیرون
اما
هههههههههههه
ببخشید
ندا و خاله وحسین دسشوئی شون گرفت اومدن برن که یه آقائی
گفت آقایون حق ندارن برن دستشوئی
دوباره با بدبختی وسائل رو جمع کردیم که بریم یه جای دیگه
اتوبان بسته شده بود از ترافیک اومدیم بریم که آش ریخت روی پای من
بدبخت ولی خدا رو شکر نسوختم گفتیم بریم چیتگر تمام ورودی ها
بسته بود گفتیم بریم پارک ارم اونم بسته بود یه دفعه من گفتم بریم
پارک نهج البلاغه چون خیلی بزرگه گفتم حتما جا پیدا میشه رفتیم و
خدا رو شکر ساعت ۲:۵ بود رسیدیم و جا پیدا کردیم البته جای
خیلی خوبی نبود ولی بهتر از هیچی بود همه خوراکیها رو که خوردیم
ساعت ۵:۳۰ هم بود برگشتیم تا رسیدیم خونه علی رفت یه دوش
گرفت منم میخواستم برم اما تنبلی ام اومد من ساعت ۶:۳۰
خوابیدم و علی با درسا بازی کرد
درسا هم ساعت ۷:۵ خوابید اونم چه خوابیدنی تا فردا ساعت ۱:۵
ظهر خواب بود