رفتیم پارک
سلام قند عسلم
درسا امروز من و تو همش خوابیدیم
صبح که نه ساعت ۲ ظهر از خواب بیدار شدیم یعنی علی اومد بیدارمون کرد
گفت وقت ناهاره بلند شدم ناهار خوردیم ساعت شد ۲:۵ دوباره با تو خوابیدم
ساعت ۳ عمه شکوه (عمه خودم)زنگ زد خداحافظی کرد میخواست بره کربلا
هنوز تلفن قطع نشده دوباره خوابم برد
علی هم از مغازه هی زنگ میزد
که بیدار شیم منم تلفونو جواب نمیدادم
آخه خیلی خوابم میومد بالاخره ساعت ۷ علی دید این جوری نمیشه بلند شد
اومد خونه منم کلی غر زدم که مارو بدخواب کردی
طفلک علی میخواست مارو
ببره بیرون بعدش حاضر شدیم و رفتیم پارک وای که نمیدونی چی کار میکردی تو پارک
کلی خسته شدی
آخرشم که میخواستیم بیایم کلی گریه کردی
بعدشم شام گرفتیم و اومدیم خونه
علی گفت بیرون بخوریم ولی من گفتم نه
آخه تو خونه که بودیم همش میگفتی بریم دد تا توی ماشین نشستیم شروع
کردی به گریه کردن
اولشم نمیخواستیم پارک بریم میخواستیم بریم پیش عمو
محمد برای شما لباس عید بخریم آخه تازه جنسهاشو آورده ولی اینقدر تو
ماشین الکی گریه کردی
که رفتیم پارک به خاطر گریه های شما هم شام رو
گرفتیم تو خونه خوردیم ولی تو خونه که رسیدیم اصلا گریه نکردی میدونی به
این نتیجه رسیدم که خونه خودمونو با این که تنهائی بیشتر دوست داری بیرون
که میریم برای ۱-۲ ساعت اول خوبه
بعدش دیگه کلافه میشی
گل مامانی امروز یاد گرفتی بگی جیش
یاد گرفتی بگی اباب یعنی کباب
الهی قربون اون شیرین زبونیات برم من