خبرای این مدت مهر و آبان 91
سلام عزیز دلم
الهی من قربونت برم که اینقدر عشقی
خدایا چقدر زود داره بزرگ میشه گل من، یه کاری کن که بعدا حسرت
این روزها رو نخورم و بتونم به خوبی از این روزهای با هم بودن در
کنار درسا لذت ببرم ...
خیلی اتفاق تو این چند وقت افتاده
22 مهر 91 با هم سینما رفتیم ، فیلم اختاپوس ، من که خیلی
خوشم اومد ، تو هم حسابی ذوق میکردی
الهی قربونت برم من
یه اتفاق بد که عمو مهدی عزیز ، شوهر خاله بابا علی به رحمت خدا رفت
من خیلی براش گریه کردم ، آخه خیلی دوسش داشتم ، آخرین باری
که دیدیمش رفتیم خونشون تا کارت تولد تو رو بدیم بهشون ، روز قبل
از تولد تو سکته کرد و رفت تو کما ، و بالاخره بعد از 25 روز به
رحمت خدا رفت. امروز 5 شنبه 11آبان هست و هفتم عمو
مهدی...یادم نمیره وقتی رفتیم خونشون بهناز دختر خاله
بابا علی که همش 20 سالشه برات میوه پوست میکند
و تو یواشکی از پشت میرفتی و میذاشتی دهن عمو
مهدی و اونم هی دستتو گاز میگرفت و بهناز هم تو
رو میبرد و دستتو میشست ، چقدر این کارو تکرار
میکردی و میخندیدی... یادش به خیر
خدا رحمتش کنه...
یه خبر دیگه این که برای دوشنبه 15 آبان برات وقت آتلیه گرفتم
ساعت 10 صبح که اگه اتفاقی نیفته میریم
خبر دیگه این که درگیر جمع کردن خونه هستم ، چون قراره که 91/10/15
اسباب کشی کنیم و خونه هم گیر نمیاریم ، چون خیلی خیلی
اجاره ها گرونه
عاشق مهد کودکت شدی و اگه یه روز بهت بگم نمیری میشینی
و گریه میکنی و میگی دوستام منتظرم هستن.
دیگه این که پست بعدی با عکسهای آتلیه میام
دوست دارم هزار تا