آخرین خبرای سال 1390
عشق کوچولوی من
عزیز دل مریم ، 23 اسفند تولد خاله کتی بود و ما رفتیم
خونه مامانی و شب هم برگشتیم خونه و من تا صبح حالم بد بود (حالت تهوع داشتم) از اونجایی که از دکتر میترسم جرات نکردم به علی بگمتا صبح که خود علی دید حالم بده ، رفت سر کار و قرار شد تا
زود برگرده و منو ببره دکتر. ظهر با یه عالمه دعوا و جیغ و داد منو برد دکتر البته
به زور . شانس من دکتر گفت فشارت 7 رو 5 و باید سرم بزنی و من آخر سر هم نزدمم و مامانم هم از ترس زود اومد دکتر و با
هم اومدیم خونه و رفتیم خونه مامانی ، منم تا صبح بهتر شدم . پنج شنبه
90/12/25 وقت آرایشگاه داشتم و شما موندی خونه مامانی ، جمعه 26 قرا
ر بود آقا رضا بیاد برای خونه تکونی ، میخواست ساعت 9 صبح خونه ما باشه
ولی ساعت 11.30 اومد و ساعت 5.30 هم قرار داشت و رفت ، قرار شد باقی
کارا بمونه برای شنبه 27 ساعت 8 صبح که پیچوند و نیومد و منم حسابی
عصبانی شدم از دستش زنگ زدم به این شرکتها و گفتم یکی رو
برام بفرستن تا کارام تموم بشه. شما هم موندی خونه عمه مرجان ، پیش
مامانی . اصلا دلم نمیخواد پیش اونا بمونی ، البته اینو بگم که مامانی هم
نتونست شما رو نگه داره و عمه مرجان زنگ زد به من و داشت غر غر میکرد که
منم تلفن رو زدم رو آیفون تا بابا علی بشنوه و بعد هم زنگیدم به مامان خودم و
اون هم سریع حاضر شد و با خاله مهدیه که تازه از مشهد اومده بود،اومدن
دنبالت و رفتی خونه مامان جی ، منم وقتی کارم تموم شد با علی رفتم
دندونپزشکی و بعد رفتیم خونه مامانی و شام خوردیم و اومدیم خونه خودمون.
تازه هنوز خرید هم نرفتیم ، من خیلی تنبلم نیستم ها ، نمیدونم امسال چرا
اینجوری شد ، اگه خدا بخواد ، میخوایم امروز بریم خرید با بابا علی
راستی ، چهارشنبه سوری خونه مامانی بودیم ، چون تولد خاله
کتی هم همون روز بود.من و شما و کتی رفتیم تو کوچه و یه
ذره سر و صدا کردیمولی شما خیلی خیلی
احتیاط میکردی ،یعنی میترسیدی و از روی پله جلوی
در پائین نمیومدی
الهی من قربون اون ترسیدنت بشم
تا یادم نرفته بگم برای تولد ،من به کتی زنگ زدم و گفتم که کیک تولدش رو من.
میخرم بابا علی وقتی ناهار اومد خونه کیک رو خریده بود و ما داشتیم
ناهار میخوردیم که یه دفعه یه صدایی شنیدیم ، بوم ، تــــق ، با علی دویدیم تو
آشپزخونه که دیدیم،بـــــله ، جعبه کیک رو زمین چپ شده و درسا داره گریه
میکنه و میگه کیک میخواد ، منم برات شمع آوردم و گذاشتم رو کیک و بعدش
فوت کردی و کیک خوردی خیلی خیلی ذوق کردی .منم زنگ
زدم به مامانی و گفتم خودتون کیک بخرید که اله گفت اشکال نداره ، هممون
رو بیارش