عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

خسته شدم نی نی شیطون

سلام دری جون من اومدم تا بنویسم چقدر شیطون شدی!  به جون خودت دیگه کم آوردم یعنی ۱ دقیقه آروم نیستی همش یا داری دست تو سه راهی میکنی یا کله عروسکهاتو میکنی یا شیشه شیرتو میریزی رو میز تلویزیون بعدبا دستت روش میکشی یا از گاز بالا میری یا سبد سیب زمینی رو برمیگردونی امروز هم که شام خوراک داشتیم برات یه ذره گذاشتم تا خودت بخوری بعدش تو رو دادم دست بابائی اونم که ریلکس یه لحظه برگشتم دیدم تمام دیوارو کردی خوراک  بعد از رو دیوار داری لیس میزنی و میخوری!جون من خودت بگو از دستت چی کار کنم؟     ...
5 بهمن 1389

عزیز دل مامان

اول که بی بی چک گرفتم ودیدم جوابش مثبته باورم نمیشدخونه مامانی اینا بودیم علی خیلی خوشحال شد فردا صبح رفتم آزمایش خون داد دیدم بله یه نی نی تو راه دارم دیگه مراقبت کردم تا ۹ ماه بعد تو بیمارستان تهرانپارس ساعت ۲ بعداز ظهر به دنیا آمدی
3 بهمن 1389

بعد از تولد

بعد از اینکه از بیمارستان آمدیم خونه تا ۱۰روز خونه خودمان بودیم بعد رفتیم خونه مامانی اینا تا ۴۰ روز درسا جونم تو دیگه شده بودی همه زندگی من و بابایی خیلی دوست داریم عزیزم خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنم بزرگ شدی الان ۱ سال و ۳ماه و۱۶ روزه هستی خیلی شیرین شدی خیلی هم شیطون! ...
3 بهمن 1389

جاروبرقی

خیلی شیطون شدی از دست تو هیچ کاری نمیتونم بکنم تا میام جاروبرقی بکشم بدو بدو میای جاروبرقی رو خاموش میکنی بعد میدوئی تو اتاقت از پشت دیوار منو یواشکی نگاه میکنی بعد الکی گریه میکنی و  میگی وای وای منم که منتظرم تو یه کاری بکنی تا بخندم و بوست کنم درسا عشق منی تو الان ساعت ۱۲:۴۷ دقیقه شب شنبه ۲/بهمن/۸۹
2 بهمن 1389

درسا خیلی باهوشی

درسا برای جلب توجه در کابینت یا کشو رو باز میکنه ودستشو میذاره لای کشو و الکی گریه میکنه اول فکر میکردم راست میگه ولی بعد از چند بار امتحان فهمیدم الکی یه روز دستشو گذاشت لای کشو وگریه کرد بعد میومد من رو نگاه میکرد اگه من نگاش میکردم دوباره گریه میکرد رفتم تو آشپزخونه و بهش گفتم بدو به به مثل باد اومد از اتاقش بیرون هی گفت هام هام هام درسا الان ۱سال و ۳ ماه و ۱۸ روز داره
2 بهمن 1389