عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

خاطرات حاملگی 2

1390/10/22 2:35
نویسنده : مریم
1,385 بازدید
اشتراک گذاری

           

سلام به خود خوشکلم

                                                                              

چیه ؟ خب اون موقع تو نبودی

همین جوری روزام میگذشت تا روز عید یادمه سال تحویل ساعت 3:5 ظهر

و منم 3ماه و نیمه بودم با هزار تا کلک اومدم خونه تا سال تحویل خونه باشم

 علی میخواست بره بیرون و منم خودمو زدم به خواب تا علی فکر کنه من

خوابم و بره بیرون  تا علی پاشو از در گذاشت بیرون من بلند شدم به تمیز

کردن خونه و سفره هفت سین چیدم و ناهار هم سبزی پلو با ماهی درست

 کردم وعلی که اومد جا خورد و البته خیلی هم دعوام کرد که چرا کار کردی

خلاصه گذشت تا سر همین کار کردن عید به لک بینی افتادم و دوباره

استراحت ، تازه دکترم هم خیلی دعوام کرد ومنم دیگه چاره ای جز استراحت

 نداشتم و چون دروغ هم گفته بودم دیگه نمیتونستم بیام

 

یه روز مهمونی بودیم و بابائی همش اصرار داشت تا زود بریم خونه، پیش خودم

 گفتم این یه گندی زده ...

وای چشمت روز بد نبینه اومدم دیدم اتاق قشنگت که با هزار بدبختی و ذوق چیده بودم شده مثل سمساری

 تو خودت یه عالمه اسباب بازی داشتی و کلی هم برای مهمونی

برات آورده بودن با این وجود علی رفته بود برات 500 تومن اسباب بازی خریده

 بود و حالا من داشتم حرص میخوردم و اون داشت ذوق میکرد و اونائی که

 باطری خور بودنو به من نشون میداد  دیگه اتاقت جای سوزن انداختن نبود

منم دیگه بیخیال شدمو شروع کردم به جابجایی اونا...

بالاخره این نه ماه مثل برق گذشت

تا چشم باز کردم دیدم تو مطب دکتر نشستم و داره برام نامه بستری شدنمو

 مینویسه

اسم دکتر من درخشان هوشمند بود و فقط تو بیمارستان باهر و تهرانپارس

 زایمان میکرد که هر دوتا بیمارستان هم خصوصی بود اما چون بیمارستان باهر

 خیلی قدیمی و یه ذره کثیف بود دلم نیومد برم اونجا و به دکتر گفتم نامه رو

 برای بیمارستان تهرانپارس بزنه واونم بهم گفت 14 مهر ساعت 8 صبح

 بیمارستان باش و شب قبلشم شام نخور تا فردا اذیت نشی اما از اون جائی

 که من هیچ کدوم از حرفهای دکترمو گوش نکردم گفتم اینم روش

                                     

شب میخواستیم بریم دنبال مامانی که بیاریمشون خونمون برای فردا که بریم

 بیمارستان که من به علی گفتم هوس ساندویچ فری کثیف کردم بریم بخوریم

 اونم که منتظر بود گفت آره دکترو ولش کن تو گشنه نمون و جاتون خالی

 چقدر چسبید بهم و رفتیم دنبال مامانی ولی بهشون نگفتیم تا صبح...

                    

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)