عشق مامان مریم ، درسا عشق مامان مریم ، درسا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

♫♫♫ قند عسل ♫♫♫

کارای درسا جونی

1392/5/6 20:06
نویسنده : مریم
2,430 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام عشق من    ziba

کوچولوی من   ziba

میخوام یه ذره از کارات برات بگم که چه کارا میکنی و چه حرفها که نمیزنی

چند وقت پیش بردمت با ایلییا (دوست مهد کودکت) پارک ، رفتی سمت

قفس خرگوشها و با هاشون بازی کردی ، من فکر میکردم میترسی

اما دیدم نه ، ولت میکردم خونه هم می آوردیشون ، از اون روز

تا حالا هم همش میگی مامان برام یه حیوون بخر تو خونه

باهاش بازی کنم ، میگی خرگوش یا سگ یا

جوجه برات بخرم

 

هر وقت میخوایم بریم بیرون و میبینی که من دارم آرایش میکنم

میگی مامان من بزرگ شدم اتاقتو با همه لوازم آرایش هات

میدی به من ، عاشق این هستی که آرایش کنی ،اما

من خیلی بدم میاد بچه آرایش کنه

 

دوهفته پش بود از مهد کودک که اومدی خونه  دیدم تو چشمت قرمزه

و انگار خون بود ، شب که علی اومد خونه بردیمت بیمارستان

فارابی که گفت تو عنبیه ات آشغال چسبیده و اول یه قطره

ریخت که تو خیلی ترسیدی و گریه کردی اما زود ساکت

شدی و با یه گوش پاک کن مخصوص آشغال رو از

چشم های خوشگلت درآورد و چند تا هم

قطره نوشت برات که تا یه هفته بریزم

تو چشم هات تا عفونت نکنه

یه ورقه هم روی جاکلیدی گذاشتم که یه طرفش  کارای خوبتو

مینویسم و یه طرف کارای بدت رو،اون سمتی که کارای بدت

رو مینویسم یه ضربدر هم گذاشت تا خودت متوچه بشی

که کدوم طرف خوبه و کدوم طرف بد ، کارای خوبت که

زیاد بشه برات جایزه میخرم و کارای بدت که زیاد

بشه تنبیه میشی ، خیلی خیلی هم

حساسی که کارای بدت زیاد نشه

میگم یخوام برات تولد بگیرم تو خونه ، میگی من تولدمو میخوام

تو مهد کودک بگیری ، من تو خونه نمیخوام

  

توی دفتر نقاشیت دو تا عکس میکشی و میگی یکیش خواهرمه

و اون یکی برادرم ، بعد علی که زنگ میزنه بهش میگی شب

که میخوای بیای خونه برام یه خواهر و برادر بگیر

  

 

وقتی میخوایم بریم بیرون ، تا لباس تنت میکنم میگی اینا رو

پوشیدم ، یه دست دیگه بده و بعد که آماده شدی میگی

لباسهام ست هستن؟

 

از وقتی از مهد میای خونه یه بند داری میخوری ، همش میای

میگی مامان چی بخورم حالا

مامان یه چیز بده بخورم ، از گشنگی مردم

شبها من حتما باید پیشت بخوابم تا تو هم بخوابی ، اول من میرم

تو تخت خوابت میخوابم و تو از بابا علی آب میگیری و میخوری

که مثلا من نفهمم چقدر آب میخوری و بعد یواشکی

میای تو اتاق و منو میترسونی

اسم مدیر مهد کودکتون خانم احمدی هست ، همه تون میاد

عصر ها تو حیاط و با صدای بلند خانم احمدی رو صدا

میکیند 

احمدی ...... احمدی.......احمدی

  

کلا خیلی خیلی شیطونی

Emoticon 

وقتی بهت میگم بریم مهد کودک میگی ، من بزرگ شدم

من میرم مدرسه


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مه طلا
10 مرداد 92 10:04
فوق العاده است ! مخصوصا دستور خريد خواهر و برادر ! عاشقتم با اين شكلك هايي كه ميذاري و اين حس و حوصله نوشتنت... دوستتون دارم .
kimia
15 مرداد 92 16:57
سلام خاله مریم جان.درساخانوم خدانگهش داره خیلی جیگره...ازراه دور میبوسمش.من کیمیاهستم و13سالمه از گلستان-کردکوی وبلاگ من حذف شده اما بازم به وب های کوچولوهاسرمیزنم اما وب شما از همه خوشگل تر بود فقط خواستم بهتون بابت این حوصله و سلیقه و همچنین دختربه این بانمکی وخوشگلی تبریک بگم. منم دارم یه وب درسی و تفریحی درست میکنم هنوز تموم نشد اما اگه چند مدت دیگه بهش سر بزنین وبه موضوعات مراجعه کنین میتونین موضوع دلخواهتون رو پیداکنید.farablog-79.blogfa.com تقدیم با عشق به خاله مریم و درسا خانوم
hananeh
3 مهر 92 20:34
وبت خیلی با حاله به وب من هم سر بزن