ماااااااااااااااااا اومدیم
سلام به همه دوستای گلم که تو این مدت خیلی بهمون لطف داشتن
سلام به درسای خودم
سلام به دختر خانومم
خب بریم سر اصل مطلب ، ببخشید نتونستم تو ماه پیش برات پست
جدید بذارم ، آخه اسباب کشی داشتیم.درسا خیلی خیلی سخت
بود ، پدرم دراومد ، فقط مامانم و خودم و بابا علی بودیم برای
اسباب کشی و جمع کردن وسائل ،ولی خدا رو شکر تموم
شد . البته محمد و کامبیز هم بودن (پسر خاله باباعلی
و شاگرد بابا علی) این خونه ای که اومدیم از خونه
قبلی مون بزرگتره و تک واحدی هم هست ،
فقط ایرادش اینه که طبقه سوم هست و
بدون آسانسور ولی من خونه قبلی
مون رو خیلی خیلی بیشتر
دوست داشتم آخه
همسایه هامون
همه جوون
بودن و8
واحد
بود
اما اینجا 4 واحده و همه سن بالا هستن.
دیگه خانوم خانوم شدی و جیشتو میگی ، خدا رو شکر حتی
یک بار هم فرش ها رو کثیف نکردی
دیگه غذاتو خیلی خوب میخوری و مهد کودک هم که هر روز میری
و یه عالمه شعر و قرآن و زبان یاد گرفتی ، دیگه فارسی حرف
نمیزنی و اگه انگلیسیشو بلد باشی به انگلیسی میگی.
عکسهای آتلیه ت هم خیلی خیلی قشنگ شده
ولی تو پست بعدی برات میذارم عزیزم
از وقتی که از مهد میای خونه خودت با خودت بازی میکنی و اصلا کاری
به کار من نداری ، آخه اتاقت تو این خونه رو خیلی دوست داری
چون هم بزرگتره و هم اینکه برات موکت کردم تا راحت تر باشی
شبها تو اتاق خودت میخوابی ، ولی صبح تا بابا علی میره میدویی
و میای رو تخت و کنار من میخوابی و منو بغل میکنی و همش
به من میگی میشه من پیش تو بگابم (بخوابم)
دیگه اینکه خاله کتی و عمو علی هم خونشونو گرفتن و دارن جهیزیه
رو میچینن ، تا ایشالا بعد از صفر مراسم عروسیشون باشه
یه خبر بد هم که عزیز من اومد تهران و رفت دکتر و فهمید یه مریضی
خیلی بدی داره که خیلی هم پیشرفت کرده و الان هم داره
شیمی درمانی میشه ، طفلک خیلی اذیت
میشه و لاغر شده
خب دیگه برم ، میخوام به دوستای گلم سر بزنم